نماز عشق دو رکعت است
که وضوی آن درست نیاید الا به خون!
#حسین_بن_منصور_حلاج
نماز عشق دو رکعت است
که وضوی آن درست نیاید الا به خون!
#حسین_بن_منصور_حلاج
ما مقیم درِ میخانۀ عشقیم هنوز
مست از بادۀ پیمانۀ عشقیم هنوز
عاشقی شیوۀ ما باده کشی پیشه ماست
در جهان شهره و افسانۀ عشقیم هنوز
کس خبردار ز احوالِ دلِ ما نشود
بیخود و واله و دیوانۀ عشقیم هنوز
شمعِ عشقست فروزنده و سوزنده مدام
بال و پر سوخته، پروانۀ عشقیم هنوز
جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سر
جان فدا در رهِ جانانۀ عشقیم هنوز
ما خرابات نشینان به سماوات رویم
گر چه خاکِ در میخانۀ عشقیم هنوز
صابر از مرحمتِ دوست ثناخوان شد و گفت
محرمِ مجلسِ شاهانۀ عشقیم هنوز
#صابر_کرمانی
خب میدانی؟
بدبختی از آنجا شروع شد که
گفتیم ما "منطقی" هستیم!
یکی مان پرسید: منطقی یعنی چه؟
آن یکی جواب داد: یعنی هر بلایی سرت آمد، صدایت در نیاید!
این شد که یارمان بد کرد و صدامان در نیامد
عزیزمان مرد و صدامان در نیامد
عشقمان رفت و صدامان در .... نیامد!
توی خانه، سر خاک، وسط سالن فرودگاه امام ...
به جای اینکه گِل سرمان بگیریم و خودمان را چنگ بزنیم و فریاد بکشیم و شیشه بشکنیم
تا نشکند؛
نرود؛
بماند؛
هی منطقی رفتار کردیم
ایستادیم
و بغض مان را قورت دادیم و لبخند زدیم!
مثل احمق ها دست تکان دادیم و گذاشتیم رفتنی ها بروند!
از خانه
از دنیا
از دست ...
#حسین_وحدانى
به فرزندانتان ماندن را یاد بدهید
شنا و اسب سواری و تیر اندازی را خودشان یاد میگیرند!
#علی_قاضی_نظام
اِنصاف نباشد که تو ما را نشناسی
این کشته احساس و بلا را نشناسی
بازیچه اطفال و پریشان ز ملالم
دیوانه اَنگشت نما را نشناسی
از مکر و فریبِ تو دلم غرقهی خون است
دلسوخته عشق خدا را نشناسی
آرام ندارم نَفسی محوِ جنونم
این دلشدهی بیسرو پا را نشناسی
کس با خبر از وحشتِ تنهائی من نیست
غمپرورِ آغوشِ جفا را نشناسی
من بحرِ پر از جوش و خروشِ غمِ عشقم
این عاشقِ با مهر و وفا را نشناسی
افسون شده چشمِ سیه مستِ تو باشم
سَرمستِ خراباتِ صفا را نشناسی
این درد مرا کُشت که نشناخت مرا کس
ز آن نیز بَتر چونکه تو ما را نشناسی
من زنده برای دلِ شوریده سرانم
آوارهی صحرای فنا را نشناسی
شُور دلِ من شور بیافکنده به عالم
دلدادهی پُر شُور و نوا را نشناسی
از خویش بُریدم چو شدم والهی عشقت
آن صابرِ از خویش رها را نشناسی
#صابر_کرمانی
عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری، مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن، شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای، حاشا مکن!
اینکه از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای، افشا مکن
ای بس آبادی که بوم یوم شد
بر سر یک مشت گل، دعوا مکن
چون خدا بر تو خدائی میکند
اضطراب از روزی فردا مکن
متحد گردید و طوفان شد نسیم
دوستی با بی سر و بی پا مکن
پشت بر محراب دل کردن خطاست
قامتت را جای دیگر تا مکن
چون بشمعی میرسی، پروانه باش
وز نگاه این آن پروا مکن
پیش بی رنگان که مست حیرتتند
گر دورنگی میکنی، با ما مکن
گر زآب برکه میترسی پریش
دعوی غواصی دریا مکن!
#بهرام_سیاره متخلص به #پریش_شهرضایی
چقدر زود عادت میکنیم
به این نشد،یکی دیگر!
نه!
من دلم را به این قانع نمیکنم
نمیخواهم تجربه باشی تا بعد ها درست تر رفتار کنم
من دلم میخواهد خودم را اصلاح کنم که تورا بهتر داشته باشم
من مردِ این نشد،یکی دیگر ها نیستم
من
پای تو
گریه میکنم
ضعیف میشوم
میشکنم
ولی خواهم ماند...
#حامد_رجب_پور