اِنصاف نباشد که تو ما را نشناسی
این کشته احساس و بلا را نشناسی
بازیچه اطفال و پریشان ز ملالم
دیوانه اَنگشت نما را نشناسی
از مکر و فریبِ تو دلم غرقهی خون است
دلسوخته عشق خدا را نشناسی
آرام ندارم نَفسی محوِ جنونم
این دلشدهی بیسرو پا را نشناسی
کس با خبر از وحشتِ تنهائی من نیست
غمپرورِ آغوشِ جفا را نشناسی
من بحرِ پر از جوش و خروشِ غمِ عشقم
این عاشقِ با مهر و وفا را نشناسی
افسون شده چشمِ سیه مستِ تو باشم
سَرمستِ خراباتِ صفا را نشناسی
این درد مرا کُشت که نشناخت مرا کس
ز آن نیز بَتر چونکه تو ما را نشناسی
من زنده برای دلِ شوریده سرانم
آوارهی صحرای فنا را نشناسی
شُور دلِ من شور بیافکنده به عالم
دلدادهی پُر شُور و نوا را نشناسی
از خویش بُریدم چو شدم والهی عشقت
آن صابرِ از خویش رها را نشناسی
#صابر_کرمانی
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.