۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ
حصار آسمان
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی
مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی
بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی
چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی
به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی
اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی
رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی
تسلی دل خود میدهم به ملک محبت
گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی
فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی
#فروغی_بسطامی
۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۲:۲۱
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۴۸ ب.ظ
حصار آسمان
آمدم تا به نفسهای تو عادت بکنم
هر نفس گرم تر از قبل صدایت بکنم
آمدم آیه شوی واژه به واژه تا من
از همه غیر تو اعلام برائت بکنم
بی تو دلگیر ترین ثانیه ها سهم من است
حقم این نیست که با گریه رقابت بکنم
کارم این است که سرگرم خیالت شَوَم و
به هر آن کس که تو را دید حسادت بکنم
" بی تو من شعر ندارم بنویسم " ٬ باید
همه ی ثانیه ها ذکر مصیبت بکنم
منتظر باشم و یک هفته به پایان برسد
گله از تلخی و بی رحمی ساعت بکنم
جمعه یعنی دلم از غصه بگیرد اما
به همین بودنت از دور....قناعت بکنم
#پویا_جمشیدی
۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۸
۲
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ب.ظ
حصار آسمان
کاش میدانستی
که پرندگان عشق، هرگز دوباره پر نمی گشایند
دوست من
عشق مسافری است
که تنها یک بار به سراغمان می آید و
یکباره می رود
#نزار_قبانی
۳۰ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۰
۵
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۱۶ ب.ظ
حصار آسمان
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من؟
مبادا لحظهای حتی مرا اینگونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من؟
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخمها زد تیغ تاتاری
#محمد_علی_بهمنی
۳۰ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۱۶
۲
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۹ ب.ظ
حصار آسمان
ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است
آری، اما آن که آدم هست و عاشق نیست، کیست؟
زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟
زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است
آن که عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟
#قیصر_امین_پور
۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۱:۳۹
۳
۰
حصار آسمان
آنچه از عقل کِشیدم دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ دل هم بِکِشم
دورم و دورم از آن ساز و صدای نَفَسَت
که برقصم وسط ِ خانه و کِل هم بکشم
پس طبیعیست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ کَمِل هم بکشم
دل من خوش به همین بستهی آبی رنگ است!
مثل شومینهی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشتهای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشتهای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشهی مشروب نگه داشتهای!
من در آن خانه فقط جنس ِ اضافی بودم؟
دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق جنگ است
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل همه با هم تنگ است!
پس طبیعیست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ من خوش به همین بستهی آبی رنگ است
هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است
آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفتهی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازهی کافی بودم
هرچه را داشتهای خوب نگه داشتهای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟
که سپردی به خدا کار نگهداری را
«دوری» و «زنده به گوری» به هم آمیختهاند
بعد تو زندگی من همهاش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ صفاست
گوش دادن به صدای نَفَس ِ چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیکترم
هرچه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی است...
بعد از این خانه ی تو خانه ی ارواح ِ من است ...
#یاسر_قنبرلو
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
باید که به حال من دیوانه بگریند
از دست تو دیوانه شدن خنده ندارد
دل باختن و سوختن و شعر سرودن
این کار که من میکنم آینده ندارد...
باد آمد و من خاطرم از زلف تو جمع است
معشوقه ی من زلف پراکنده ندارد!
#سعید_پورطهماسبی
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان