به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
نه یک ــ نه ده ــ که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
« زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
(مخاطبان عزیز! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
که دست هر کس و نا کس دخیل ِ دامن ِ اوست
ولی رسالت ِ او مستجاب کردن نیست
طنین ِ در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست)
ــ خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...
به دور هر که بچرخی به دورت اندازد
اگر چه قصه ما قصه فلاخن نیست
تو را به خانه نیاورده ام گلایه کنم
شب است و وقت برای گلایه کردن نیست
بیا از این گله ها بگذریم و بگذاریم
زمان نشان بدهد دوست کیست...دشمن کیست...!
#علیرضا_بدیع