قسم بر حزن و غم اندوه و ماتم
نخوردم آب خوش اندر حیاتم

نمی دانم چرا اینگونه خسته
بجانم افعی غم هاله بسته

ز دست چرخ گردون رنج بسیار
کشیدم بی کس و بی یار و غمخوار

هزاران تازیان از دست تقدیر
دو چندان خوردم از هر جرم و تقصیر

نپیمودم ره و راهم دراز است
تمام هستم از روی نیاز است

غریب و بی کس و تنهای تنها
به اشکم می نویسم مثنوی ها

ندیدم همچو خود ویرانه ای را
دل بشکسته و دیوانه ای را

کجایم می بری ای یار ای یار
که کردی اینچنینم زار و بیمار

تو می دانی که من مست و خرابم
که بیتو در تب و در پیچ و تابم

کنون افتاده ام از دست و از پای
سرا پا آتشم اینک به هر جای

مرا اول مجازاتم نمودند
سپس وادار بر جرمم نمودند

«خراباتی» دلی پر درد دارد
چرا یا رب چنین خود را ستودند؟ 

 

#محمد_کریم_نقده_دوزان
شعر ارسال شما