همیشه میخواست اذیت کنه
سال اول دبیرستان بودیم و توی یه خوابگاه 13 الی 16 نفره
که دو تا پیش دانشگاهی، سه الی 4 نفر سال سوم، چند نفر سال دوم و بقیه هم سال اول بودن
شبونه یه ماژیک وایت برد آورده بود و اومده بود بالای سرمون
میخواست واسمون ریش و سیبیل بزاره
من تخت بالا بودم و دسترسیش به من یکم سخت تر بود
چون لازم بود پاشو بزاره رو تخت پایینی که ممکن بود سر و صدای زیادی بکنه
همه تختا همیشه جیر جیر میکردن البته
ترس از اینکه نکنه بیدار بشن، باعث شده بود اول بره سراغ اونا و آخر از همه بیاد سراغ من
واسه اونا که ریش و سیبیل گذاشت، اومد سراغ من
تا ماژیکو آورد جلو دماغم، از بوی الکلش از خواب پریدم و مچشو گرفتم :))
منم اون موقع از چیزی خبر نداشتم
فکر میکردم فقط واسه من میخواسته سیبیل بزاره
صب که شد همه سال اولا با سر و صورت جوهری از زیر پتو اومدن بیرون :))
مجبورش کردیم یه خمیر دندونو تا آخر بخوره :))))

یه همچین موجوداتی هستیم ما خوابگاهی ها
 
 
 
دو سال میره سربازی، به اندازه بیست سال خاطره تعریف میکنه
من هفت سال خوابگاه بودم با یه دنیا خاطره