مرا بازیچه خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
مرا بازیچه خود ساخت چون موسا که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسا را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
ای ساقیا مستانه رو، آن یار، را آواز ده
گر او ،نمی آید ،بگو آن دل که بردی ،باز ده
افتاده ام، در کوی تو، پیچیده ام بر موی تو
نازیده ام، بر روی تو، آن دل که بردی باز ده