هیچ بیشه ای بی خاطره نیست
از هم آغوشی با بادها
و هیچ جنگلی عاشق نشده
مگر با بوسه های باران
تنها منم
که زنده مانده ام
در هوای تو
بی آنکه بپیجد
نفس هایت
در نفس هایم ...
#احمد_شاملو
هیچ بیشه ای بی خاطره نیست
از هم آغوشی با بادها
و هیچ جنگلی عاشق نشده
مگر با بوسه های باران
تنها منم
که زنده مانده ام
در هوای تو
بی آنکه بپیجد
نفس هایت
در نفس هایم ...
#احمد_شاملو
پیش "عقل" از ستمِ عشق شکایت کردم
به یهودی، گِله از ظلمِ "مسلمان"، بردم!
شرم بوده است و یا شوق؟ نمیدانم شیخ!
دکمه اى باز شد و سر به گریبان بردم!
ابرم و رحمت من موجب زحمت شده است
سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم
شهر پاى تو زبان ریخت و من سر دادم
دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم!
#حسین_زحمتکش
#از_عشق_برگشته
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.
"فدریکو گارسیا لورکا"
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم
اگر تو را فراموش کنم
باید سالهایی را نیز
که با تو بوده ام فراموش کنم
دریا را فراموش کنم
و کافه های غروب را
باران را
اسب ها و جاده ها را
باید دنیا را
زندگی را
و خودم را نیز فراموش کنم
"تو" با همه چیز من آمیخته ای ...
"رسول یونان"
از تو زاده شدم
وقتی مرا با نام کوچکم خواندی
آن گونه که هیچ آدمیزاده ای دیگری را صدا نکرد
مثل بودنت، عزیز
مثل نامت، خوشبخت
مثل یافتنت، در بهار
واقعه سرخی در حوالی من برپاست
ای که همیشه خنده هایت را
با نفس های خودم اشتباه می گیرم
تو را به همین بوی بارانی که می دهی سوگند
این دلخوشی های سادهی کوچک را از من نگیر
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: در انفرادی آفتاب / انتشارات فصل پنجم / 1394
زیرِ این آسمان ابری
به معنای نامش فکر می کند
گلِ آفتابگردان!
"گروس عبدالملکیان"
روزی چند بار دوستت دارم!
یکبار وقتی که هوا برم می دارد ،
قدم می زنیم
وقتی که خوابم می آید ... تو می آیی!
یکبار وقتی که باران ناز می کند
دلِ ناودان می شکند ... می بارد ...
وقتی که شب شروع می شود ... تمام می شود ...
یکبار دیگر هم دوستت دارم!
باقی روز را ...
هنوز را ...
"افشین صالحی"
با تو از خویش نخواندم، که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم
گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم
دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
که در این کوره احساس مذابت نکنم
گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم!؟
فصلها حوصله سوزند بپرهیز که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم
هر کسی خاطره ای داشت ، گرفت از من و رفت
تو بیندیش که تا بیهده قابت نکنم!!
"محمدعلی بهمنی"