یادم هست یک شب برایش فرستادم:
"دلم برایت تنگ شده است"
جواب داد:
"کمتر به من فکر کن تا دلتنگم نشوی!"
یادم هست یک شب برایش فرستادم:
"دلم برایت تنگ شده است"
جواب داد:
"کمتر به من فکر کن تا دلتنگم نشوی!"
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من ، به چشمانم
و به قلبی که برای تو می تپد
این نامه ی آخر است
پس از آن نامه یی وجود نخواهد داشت
این واپسین ابر پر باران خاکستری ست
که بر تو می بارد
پس از آن دیگر بارانی وجود نخواهد داشت
کجای این شهر قدم میزنی امشب؟!
بگو، میخواهم اتفاقی شال و کلاه کنم
باران را در کیفم بگذارم، لبخند را در دستم بفشارم
همه ی آن شوقی را که برای دیدنت دارم را بگذارم زیر پایم
تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین!
کاری بکن، چقدر به میدان نیامدن؟
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه ی آنان سخت است
لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها
حرفهای عجیبی شنیدهام.
هی ساده، ساده!