در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها
حرفهای عجیبی شنیدهام.
هی ساده، ساده!
از پس آستینِ گریه گمان میکنند:
آسمانِ فردا صاف و هوای رفتن ما آفتابی ست.
حالا تو هم بلند شو، بگو "ها" وُ برو!
اصلا چکارشان داری؟
اینان که مونس همین دو سه روزِ گُلند و گلبرگند
و این درخت هم که از خودشان است
یک هفتهای میآیند همین حدود ما و
هی هوای خوش و
بعد هم میروند جائی دور آن دورها ...
چقدر قشنگند!
میشنوی ریرا؟
به خدا پروانهها پیش از آنکه پیر شوند، میمیرند.
حالا بیا برویم از رگبار واژهها ویران شویم
عیبی ندارد یکی بودن دیوارِ باغ و صدای همسایه،
باران که باز بیاید
میماند آسمان و خواب و خاطرهای ...
یا حرفی میان گفت و لطفِ آدمی با سکوت
از آلبوم "نامه ها"
"علی صالحی"