آنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه مینگرند
و منتظر آمدن شب هستند
و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود میگردند
اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید میروند
آنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه مینگرند
و منتظر آمدن شب هستند
و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود میگردند
اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید میروند
ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
زهریست این که اندک و بسیار میکشد
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد
در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها
حرفهای عجیبی شنیدهام.
هی ساده، ساده!
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم!
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم!
خاموشم و از غصه خاموشی من قلب خدا ریخت
ماه شد قطره و بر صورت شب چکه شد و ریخت
خاموشم و از بنی آدم شده ام سخت فراری
این شد وطن آخر دلبستن و این گریه و زاری
زیبا نبُوَد شعر من ای دوست که درد است
زیبایی این شعر خلوت و بشکستن مرد است
هر چند که بشکست، هر چند که تب دار
هر چند که رفتی ز تماشای این قصه کشدار
اینجا به تماشا همه خلقند به نوبت
تا کی شکنی این دل و گویم به سلامت
سخت است که تکرار کنی باز نماند
جوری برود کاین نفس از کار بماند
سخت است ولی مرد این قائله هستیم
هر چند که رفتی ولی باز که هستیم
"حصار آسمان"