۱۲ مطلب با کلمهی کلیدی «بهانه» ثبت شده است
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
خوشبختی؟
راستش نمیدانم چیست
اما بهتر است تا ابد دست کسی به آن نرسد!
آنقدر که به بهانه داشتنش؛
زندگی خودمان را جهنم کرده ایم؛
و همدیگر را تحریم!
عده زیادی را در گوشه اتاقهایشان با آرزویش رها کردیم
بر روی دلهای بسیاری پای نهادیم
اگر خوشبختی من، قرار است اشک دیگری را درآورد؛
مایلم تا ابد در حصار مشکلات و دردها گرفتار باشم
این چه انسانیت است که ما "مثلا" انسانها به آن پایبندیم؟
تا آنجا به کمک دیگری می شتابیم، که نفع ما در آن باشد
و تا آنجا به دیگری عشق می ورزیم، که قرار نباشد سختی ها و مشکلات با او بودن را بپذیریم!
بی شک اگر خوشبختی را فراموش میکردیم
یا لااقل آن را فقط برای خود نمی خواستیم
اکنون همه خوشبخت بودیم و چه بسا "انسان"
#حصار_آسمان
- پی نوشت: به آدمای دنیا طلب میتونی خوشبختی و آرزو رو بفروشی. کسی که طمع داشته باشه، میشه همه چیزو باهاش معامله کرد. آبرو رو، ایمان رو، "عشق" ، مهربانی، پاکی، دل و حتی انسان ها رو! کی براشون عزیزتره؟ اونی که پولدارتره، موقعیت بهتری داره، مشهورتره، خوشگل تره! و اگر جایی بین تو و کسی که از تو زیباتره (مشهور تر، پولدار تر و ...) گیر بکنن، تو هرگز انتخابشون نخواهی بود!
اگه دیدی بودن یه آدم توی زندگیت مرهون زیبایی، ثروت، شهرت و یا موقعیتشه، مطمئن باش تو هم یکی از همین آدمای دنیا طلبی!
واسه اینکه بفهمی واقعا خودشو دوست داری یا نه، همون آدمو توی موقعیت نداشتن فرض کن و بعد ببین بازم بهش اهمیت میدی یا نه!
بخوای باور کنی یا نه، خیلی از ماها بخاطر اشتباهاتی طرد میشیم که اگه همون اشتباهات از آدمای برخوردار (از ثروت، شهرت، موقعیت یا زیبایی) سر بزنه، براشون به عنوان یه خصوصیت مثبت تلقی میشه!
۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی؟
بگو کجایی و نوک میزنی به دانه ی کی؟
هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت
پناه می بری از غصه ها به شانه ی کی؟
شبی که غمزده باشی تو را بخنداند
ادای مسخره و رقص ناشیانه ی کی؟
اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی
فرار مى کنی از خانه با بهانه ی کی؟
تو مست میشوی از بوی بوسه ی چه کسی؟
تو دلخوشی به غزل های عاشقانه ی کی؟
اگر کمی نگرانم فقط به خاطرِ این
که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی!
#مهدی_فرجی
۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۷
۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من
اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من
مگر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه
که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من
مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند
خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند
هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من
اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد
تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من
هوای بی تو پریدن نداشتم، آری
بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت
چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
#محمد_علی_بهمنی
۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
محبوب من جهان ، غزلی عاشقانه است
این بهترین تصور من از زمانه است !
در چارچوب آبی دنیا حیات ما
یک لحظه استراحت در قهوه خانه است
دنیا به لطف عشق چنین دیدنی شده
چون آتشی که جلوه ی آن در زبانه است !
اما بدون عشق ، جهان با جنون جنگ
میدان یک مسابقه ی وحشیانه است !
دنیا بدون عشق خودش یک جهنم است
توصیف یک جهنم دیگر نشانه است !
عاشق شو تا سرشت جهان را عوض کنیم
با من بخوان که فرصت ما یک ترانه است !
ما خسته ایم از این قفسِ صد هزار قفل
دلتنگی و کدورت و غربت بهانه است !
#غلامرضا_طریقی
۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۹:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت
از من گلایه کرد و تورا دادرس گرفت
دل باز بهانه ی رفتن گرفت و باز
تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت
گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم
اما دلم برای همان هیچ کس گرفت!
افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست
افسرده آن دلی است که از همنفس گرفت
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آینه پس گرفت
"فاضل نظری"
۱۱ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
حلق خود را چارپاره کنی
شعر تنها رسانه ات باشد
توی شهری که بی ادب شده است
ادبیات خانه ات باشد
دستمالی سیاه برداری
چیزی از صلح و جنگ بنویسی
متناقض نمای غم باشی
زشت ها را قشنگ بنویسی
پیشگو باشی و بفهمانی
که غروب از طلوع معلوم است
به کجا می روم که در این راه
تهِ خط از شروع معلوم است
تلخ مثلِ همین که می نوشی
واقعیت برای غمگین هاست
فال من را نگیر، می دانم
زندگی قهوه ای تر از این هاست!
گفتی از غصه دست بردارم
از گل و عشق و خانه بنویسم
تو خودت را به جای من بگذار
با کدامین بهانه بنویسم؟
در سرم دردِ شب نخوابی هاست
دردِ (شک می کنم به ... پس هستم!)
افه شاعرانه من نیست
دستمالی که بر سَرَم بستم
دست بردار از سرم لطفا
حرف هایت فقط سیاهی داد
وقتی از (من) سوال می پرسند
(تو) جوابِ مرا نخواهی داد
شعر تنها جوابگوی من است
نوزده سال و این همه سختی؟!
مثل دالی بدون مدلول است
شعر گفتن بدون بدبختی!
حلق خود را چارپاره کنی
شعر تنها رسانه ات باشد
توی شهری که بی ادب شده است
ادبیات خانه ات باشد!
"یاسر قنبرلو"
۰۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ب.ظ
حصار آسمان
باور کن آنقدر ها هم سخت نیست!
فهمیدن اینکه، بعضی ها می آیند؛
که نمانند!
که نباشند!
که نبینند!
و تو
اگر حتی تمام دنیا را به پایشان بریزی
آنها تمامی بهانه های دنیا را جمع میکنند
تا از بین آنها بهانه ای پیدا کنند
تا بروند دور شوند!
که نمانند اصلا!
پس به دلت بسپار؛
وقتی از خستگی های روزگار
پناه بردی به هر کسی
لااقل خوب فکر کن ببین
از سر علاقه آمده یا از سر ...
تا دنیایت پر نشود؛
از "دوست داشتن های پر بغض"
که دمار از روزگارمان درآورد!
"عادل دانتیسم"
- پی نوشت: خیلی سخت گذشت تا اینکه فهمیدم، هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست!
۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۱
۴
۰
حصار آسمان