می خواهم از تو شعر جهان را بنا کنم
از چشمهای تو بنویسم خطا کنم !
گفتی همیشه فاصله دورت نمیکند !
حالا که رفته ای من ِ بی تو چه ها کنم ؟!
می خواهم از تو شعر جهان را بنا کنم
از چشمهای تو بنویسم خطا کنم !
گفتی همیشه فاصله دورت نمیکند !
حالا که رفته ای من ِ بی تو چه ها کنم ؟!
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست
آه ازین درد که جز مرگ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم
که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘــﺎ ﮔﺮ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﻣﻲ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﺳﻴــﻞ ﺑــﺎﺭﺍﻥ ﮔــــﺮ ﺑﺒــــﺎﺭﺩ ﺍﺯ ﻧﺴﻴـــــﻢ ﺻﻮﺭﺗﻲ
ﻏــﻢ ﻣﺨـــﻮﺭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
مهربانم یاد تو بر شعر من جان می دهد
درد من را چشم تو یکباره درمان می دهد
عشق من با هر حضور تو بهاری می شود
در رگم خون امیدی تازه جاری می شود