حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
ما باد را هرگز نکاشتیم که طوفان دِرو کنیم!

ما باد را هرگز نکاشتیم که طوفان دِرو کنیم!

ای یار نازنین!
ما باد را هرگز نکاشتیم که طوفان دِرو کنیم!
ما بذر کاشتیم ...
همت گماشتیم ...
که تا روید از زمین
امّا شبی که جشن دِرو گرم گشته بود
در آن بزمِ دلنشین
ناگه حرامیان ...
چه بگویم دگر ...
همین ...!

"حمید مصدق"

۰۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تا دل بهانه گیرد اندر پیِ نگاهت

تا دل بهانه گیرد اندر پیِ نگاهت

ما را توان خریدن حتی به تار مویی
در خاک و خون کشیدن با غلغل سبویی
 
تا من شدم به عالم رسوا ز عشق و مستی
یارا روا نباشد بر ما که عیب بجویی

تا دل بهانه گیرد اندر پیِ نگاهت
جانم توان گرفتن حتی به تار مویی

چون گفتیم ببر دل در مسلخی چو مرغک
حقست که این جفا را با دیگران مگویی

روحم که بی قرارست در حسرتِ جمالت
با دل چرا نسازی وز عشق هم نگویی

بستم چو دل به زلفی جز زلف و عارضت ار
دلخون شوم چو مجنون گر این خطا نشویی

ای دل چو در خیالت نقشی ز یار آمد
باید که عهد بندی جز آن گل نبویی

آواره گر شدم من در حسرتش چو مرغی
زنهار که با شباهنگ راهی چنین نپویی


"(ک) شباهنگ"
[لینک به وب شاعر]

۰۴ دی ۹۵ ، ۱۵:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!

جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست

در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست

ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!

در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!

در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!


"امید صباغ نو"

۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آذر انگار کمی خسته شده از پاییز

آذر انگار کمی خسته شده از پاییز

بغلم کن که هوا سوزِ فراوان دارد
بدن یخ زده ام حالِ پریشان دارد

مثل بیدی تنم از سوز هوا میلرزد
امشب آغوش پر از مهر تو مهمان دارد

لب به روی لب سرما زده ی من بگذار
لبت امشب بخدا مزّه دو چندان دارد

حسرت داغیِ آغوش تو بیمارم کرد
تب من با لب تو چاره و درمان دارد

بغلم کن که در آغوش تو آرام شوم
روح سرگشته ی من میل به طغیان دارد

لحظه ای از من اگر دور شوی میمیرم
بی تو این زندگی اصلاً مگر امکان دارد؟

آذر انگار کمی خسته شده از پاییز
مژده ی آمدن فصل زمستان دارد

مثل آذر که در آغوش زمستان گم شد
بغلم کن که هوا سوزِ فراوان دارد

۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
گیسوانت را بپیـــچ این بار دور گردنــــم

گیسوانت را بپیـــچ این بار دور گردنــــم

انتهــــای شک اگـــر انکار باشد بهتــر است
هر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر است

مهر کس را بی گدار از قلب خود بیرون نکن
قبل هـــر اخراج اگر اخطار باشد بهتر است

هر که می خواهد به دست آرد دلی از سنگ را
در کنــــار صدق اگــــر مکار باشد بهتــــــر است

بیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیـم
راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است

روبروی خانه وقتی هرزه چشمی خانه کرد
جای چشــــم پنجره دیوار باشد بهتر است

بوسه با اکراه شیرین تر از آغوش رضاست
گاه جـای اختیـــار اجبار باشد بهتــر است

بوســه هــــای مخفیانه غالبا شیریـــــن ترند
پشت پرده دست اگر در کار باشد بهتر است

در کنارم در امانـــی از گـــــزند روزگار
گل میان بازوان خار باشد بهتر است

گیسوانت را بپیـــچ این بار دور گردنــــم
گاه اگر اعدام در انظار باشد بهتر است

تا بگیری پاسخت را خیره در چشمم شدی
گاه پرسش هرقَدَر دشوار باشد بهتـر است

چشم عاشق چون نداند قدر روز وصل را
دائمـــا در حسرت دیدار باشد بهتر است

شکوه های کهنه اما چــون لحافـــی چرکمُرد
بعد از این هم گوشه ی انبار باشد بهتر است

قیمت دنیــــای جاویدان بهای مرگ نیست
زندگی تنها همین یک بار باشد بهتر است


"اصغر عظیمی مهر"

۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۷:۰۰ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ق.ظ حصار آسمان
تا خدا، یک رگ گردن باقی است...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه، هیچ یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران لب یک رود، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم، خواهد رفت
آن چنانی که فقط، خاطره ای خواهد ماند

ادامه مطلب...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۵ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ حصار آسمان
ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند

ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند

خواجه سلام علیک، گنج وفا یافتی
دل به دلم نه که تو، گمشده را یافتی

هم تو سلام علیک، هم تو علیک السلام
طبل خدایی بزن، کاین ز خدا یافتی

خواجه تو چونی بگو، در بر آن ماه رو؟
آنک ز جان برترست، خواجه کجا یافتی؟

ساقی رطل ثقیل از قدح سلسبیل
حسرت رضوان شدی، چونک رضا یافتی

ای رخ چون زر شده، گنج گهر برزدی
وی تن عریان کنون، باز قبا یافتی

ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند
یار منی بعد از این، یار مرا یافتی

خواجه تویی خویش من، پیش من آ، پیش من
تا که بگویم تو را، من که که را یافتی

کوس و دهل می‌زنند بر فلک از بهر تو
رو که تویی بر صواب، ملک خطا یافتی

بر لب تو لب نهاد زان شکرین لب شدی
خشک لبان را ببین، چونک سقا یافتی

خواجه بجه از جهان، قفل بنه بر دهان
پنجه گشا چون کلید، قفل گشا یافتی

"دیوان شمس - مولانا"

۱۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان