۸ مطلب با کلمهی کلیدی «حضور» ثبت شده است
يكشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۹ ب.ظ
حصار آسمان
و یک حقیقت ساده و البته تلخی که شخصا به آن رسیده ام این است،
خاطراتی که ما از آدم ها داریم، بسیار بیشتر از حضور واقعی آنهاست در زندگی ما!
یک دیگ گذاشته ایم وسط و او را انداخته ایم درون دیگ
سپس هر چه با او در ارتباط بوده، هر احساسی که از ارتباط با او داشته ایم، هر ترانه و آهنگی که در حال دوست داشتن یا فراق او شنیده ایم، هر کوچه و پس کوچه و شهری که با یاد او در آنها قدم زده ایم را ریخته ایم درون این دیگ!
همین شده که میبینی تمام زندگیمان شده خاطرات او!
اندک اندک در می یابی که حتی به گذشته هایی که اصلا او را هم نمی شناختی راه پیدا کرده
به خاطرات کودکی ات!
انگار آن زمان ها که نشسته ای قایم موشک بازی کرده ای هم او آمده نشسته یک گوشه و تماشایت میکرده
آنقدر درگیرش بوده ای که نشسته ای فکر کرده ای... و فکر و فکر و فکر
هر خاطره و اتفاقی را با او معنا کرده ای
به گذشته هایت رفته ای و خاطراتت را دانه دانه تحریف کرده ای تا او با ارزش ترین فرد زندگی ات باشد
در کنار هر امضای معلم زیر هر املایت جستجویش کرده ای
با هر آبنبات و لواشک طعم او را به خورد خودت داده ای
اما اشتباه کرده ای!
او را در زمان ها و جاهایی راه داده ای که اصلا نبوده و نباید بوده باشد!
افتخاراتی را به او نسبت داده ای که کوچکترین نقشی در آنها نداشته
زمان گذشت تا بفهمم، نباید بگذارم هیچ کسی از حد خودش فراتر برود
او را فقط در جاهایی ثبت کنم که حضور داشته
فقط از احساساتی دم بزنم که از او دیده ام
او را در خاطراتی شریک کنم که تمام قد در آن حضور داشته
او اگر یک دوستت دارم گفته، من قیافه خوشبخت ترین آدم روی زمین را به خود نگیرم
و همه اتفاقات زندگی ام را به آن پیوند نزنم
از اولین بیستی که گرفتم تا ماجرای لیز خوردن و شکستن دستم
نه اینکه کار بدی باشد... نه!
عین عشق است...
اما این زمان، زمان مناسبی برای این کار نیست
من اینها را نمی دانستم...
و تو امروز برای من به اندازه ای آشنایی که گویا در تمام عمر با تو زیسته ام...
#حصار_آسمان
۰۶ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۹
۱۳
۲
حصار آسمان
جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۳۳ ب.ظ
حصار آسمان
آدمها اگر ما را سالم دوست داشته باشند به ما احساس با ارزش بودن میدهند.
ما را شریک لحظه هایشان حساب میکنند.
کمک میکنند رشد کنیم و با هر موفقیت ما احساسی از غرور و لذت را در خود حس میکنند و ما اگر خودمان را دوست داشته باشیم سالها عذابِ پشت دَر ماندن را تحمل نمیکنیم.
به این فکر میکنم که چقدر راحت خودمان را میتوانیم سالها در طرد شدن و دیده نشدن نگه داریم، فقط با انتخاب کردنِ آدمهایی که نمیتوانند و قادر نیستند دوستمان داشته باشند.
گاهی چقدر تلاش میکنیم که ثابت کنیم به خودمان "بالاخره دوستم خواهد داشت و به من احساس امنیت خواهد داد ".
به آدمهایی بگوییم "دوستت دارم " که قادر به دیدن ارزش ما و برگشت به سوی ما هستند و اگر آدمهایی را دارید که شما را سالم دوست دارند و احساس امنیت دارید در کنارشان در گفتن جمله ی "دوستت دارم" صرفه جویی نکنید و قدردان حضورشان باشید!
#عادل_دانتیسم
۳۱ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۳۳
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
رو می کنم به عکس تو با چشم زارِ خویش
می گویمش ز قصه ی دنباله دار خویش
چندیست، با خیال تو خوابم نمی برد
در حسرت حضور توأم، در کنار خویش
رخسار سرخ من به غمت زردِ زرد شد
من عاشقانه وقف تو کردم بهار خویش
چون برگِ بی اراده به دستان سردِ باد
دل بسته ام به عشق تو بی اختیار خویش
یک دم به حال خویشم و یک دم به یاد تو
من داده ام ز دست، عنانِ قرار خویش
آشفته مانده ام، و چه آسوده رفته ای ...
من در خیال تو ، تو به دنبال کار خویش
#پریناز_جهانگیر_عصر
۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
گفتم شروعی تازه ای، پیشامدی خوشحال
پی بردم آخر به ته این عشق پر اشکال
ای کاش وارو می نوشتند داستانم را
آری... نبودی قسمتم، لعنت به این اقبال
آخر به مقیاس توانت کوچکم کردی
دائم قرارم میدهی در زیر رادیکال
سیگار بعد از چایی و چایی بعد از تو
ترکیب سرفه، بغض دارد حین استعمال
از قلب من بیرون برو،من خسته ام، بس کن...
جای خدا را تنگ کردی حضرت دجال!
گفتم فراموشت کنم آسوده تر باشم
مغزم برای بودنت پر شد از استدلال
امشب حضورت بین ترکیب دلم حتمی است
با دسته گل شاید که برگردم به استقبال
#ادریس_حرمی
۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
به جز حضور تو
هیچ چیزِ این جهانِ بیکرانه را
جدی نگرفته ام
حتی عشق را ...
#حسین_پناهی
نگاهم کرد و گفت: کم آوردی نه؟
گفتم معلوم نیست؟
گفت شاید.
گفتم همیشه دیوار حاشا بلنده و هزار راه برای توجیه کردن هست... اما آدم باید با خودش صادق باشه، سر خودش رو که دیگه نمیتونه شیره بماله. میتونه!؟
شونههاش رو انداخت بالا.
گفتم کم آوردم. این راه رو تنهایی رفتن ساده نیست. من آدم بازی یهنفره نیستم. تنهایی مثل خوره میمونه، نمیدونی از کِی شروع میشه، اما به خودت میای و میبینی ذرهذره کل زندگیت رو گرفته. انقدر از آدم خالی میشی که دلت میخواد توی خیابون یه نفر، سفت بغلت کنه. تا حالا از سر بدبختی دلت خواسته کسی رو بغل کنی؟
سرش پایین بود و حرفی نزد.
«به کسی که میخواد بره، حداقل این شانس رو داری که بگی بمون، اما به کسی که رفته.. امان از اونی که رفته».
#پویا_جمشیدی
#دلتنگیهای_احمقانه
۲۸ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ
حصار آسمان
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی
مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی
بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی
چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی
به غیر سینهٔ صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی
اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی
رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی
تسلی دل خود میدهم به ملک محبت
گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی
فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی
#فروغی_بسطامی
۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۲:۲۱
۱
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
و جاده وسعت درد مسافر را نمی فهمد
دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها
و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد
پر از شک و یقینم بی تو ایمانی نخواهم داشت
خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد
خیابان ها وماشین های سر در گم نمی دانند
که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد
۰۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۲
۰
حصار آسمان