بر گرد , ای پرنده رنجیده , بازگرد
باز آ که خلوت دل من آشیان توست
در راه , در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست
بر گرد , ای پرنده رنجیده , بازگرد
باز آ که خلوت دل من آشیان توست
در راه , در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست
چون است حال بستان، ای باد نوبهاری؟
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
چیزی بگو بگذار تا همصحبتت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
آی مردم! با شمایم با شما
در حریم عشق یا من یا شما
خسته ام کردید با وسواستان
با تبسم های بی احساستان
خداوندا...
آرامشم را میان پیچ و خم زندگی ای که خود رقم زدم گم کرده ام
آرامم کن، همان گونه که دریا را پس از هر طوفانی آرام می کنی
ﭼﻮ ﺑﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﮐﻮﯼ ﺻﺒﺮ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪﯼ، ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﺮﺍ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺁﺭﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﻨﻢ ﺩﺭﺗﻮ؟
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﻡ ﻧﻘﺶ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﺮﺩﻡ