در روایت آمده است که خداى متعال به یکى از صدیقان وحى کرد که من بندگانى دارم که؛
مرا دوست دارند و من نیز آنان را دوست دارم;
آنها مشتاق من بوده، من نیز مشتاق آنهایم
آنان مرا در یاد دارند و من هم به یاد آنها هستم
به من نظر دارند و من نیز به آنان نظر دارم
پس اگر تو قدم جاى قدم آنها بگذارى، تو را هم دوست خواهم داشت
و اگر از راه آنها منحرف شوى، عقوبتت خواهم کرد
او گفت: بار الها! نشانه هاى آنها چیست؟
خطاب رسید:
آنها روزها بسان چوپان مهربانى که مواظب گوسفندان خود است به سایه مى نگرند و منتظر رسیدن شب هستند.
با شور و اشتیاق بسیار به استقبال غروب مى شتابند
و چون شب فرا رسید و هر دوستى با دوست خود در محفلى خلوت کرد،
اینان در برابر من به پاى مى ایستند
صورتهاى خود را بر خاک نهاده
با تلاوت قرآن به مناجات و راز و نیاز با من مى پردازند.
در برابر نعمت هایم سپاسگزارى کرده،
گاه گریه و گاه شیون مى کنند،
زمانى آه مى کشند
و ساعتى از گناهان شکوه مى کنند.
مدتى ایستاده و مدتى نشسته،
گاه در حال رکوع و زمانى در سجده هستند.
آنچه را آنان به خاطر من تحمل مى کنند، همه را مى بینم
و شکوه هایى که از محبت من بر لب دارند مى شنوم
اولین چیزی که به آنها عطا کنم سه چیز است:
یکی اینکه نور خودم را در دلهای آنها بیفکنم
در نتیجه همانگونه که من از آنها آگاهم، آنها نیز از من با خبر خواهند بود
دوم اینکه اگر آسمانها و زمینها و آنچه را که در این میان هستند در میزان آنها ببینم
باز آن را کم خواهم دانست!
سوم [ رو سوی آنها میکنم ]
و آیا اگر کسی من رو سوی او آورم، احدی میتواند بداند که چه به او عطا خواهم نمود؟
(اسرار الطلوة، حاج میرزا ملکی تبریزی، ص 455)