من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایـــــی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
خبر خیر تو از نقل رفیقان سخت است
حفظ حالات من و طعنه ی آنان سخت است
لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
سادهدل من که قسم های تو باور کردم
ﭼﻮ ﺑﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﮐﻮﯼ ﺻﺒﺮ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﻮ ﺩﺭﻣﺎﻧﻢ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪﯼ، ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮ ﮐﺮﺩﻡ
ﭼﺮﺍ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺗﻮ ﺁﺭﻡ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﻨﻢ ﺩﺭﺗﻮ؟
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﻡ ﻧﻘﺶ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﺮﺩﻡ
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
اگر به نجوا نشنید، فریاد مزن!
چرا که هرگز نخواهد شنید...
کسی که بخواهد تو را بشنود، نا گفته نیز سطر به سطر تو را از حفظ است
و آنکس که از شنیدن تو عاجز است،
حتی اگر واژه به واژه و هجا به هجا هم برایش معنی کنی
باز هم تو را نمیفهمد
سعی نکن خودت را به زور در افکار دیگران جا دهی و ...
همچنین سعی کن خودت باشی
اشکالی نیست زشت یا زیبا!
همین که خودت باشی، نهایت زیبایی است!
انسانیت این است که نخواهی آنی باشی که نیستی...
و نخواهی جایی باشی که به تو خوشامد نمیگویند!
و پشت سرت هم آبی نمیریزند!
دنیا، دنیای غریبی است عزیز!
هر چه ساده تر باشی، بیشتر دلشکسته خواهی شد اما؛
سعی نکن سادگی ات را به این دریوزگی بفروشی!
از سادگی تا خدا فاصله ای نیست...
دست در اندازه خودت نبر
این تو نیستی که باید تغییر کنی
جهانی که نفس های گنجشک خیال را به شماره انداخته
بالاخره از پای در خواهد آمد
و درگوشه ای تاریک به مرور مدفون خواهد شد
عاشق باش و نترس
که خداوند برای این مرگ را به تو هدیه کرد تا بدانی؛
که پایان کار وجود ندارد، که همه چیز یک شوخیست!
و به سوی او باز خواهی گشت. که در آن تردیدی نیست!
تا همین، جرئت کافی برای دیوانگی و عاشقی به تو دهد.
"حصار آسمان"