۶ مطلب با کلمهی کلیدی «طلب عشق» ثبت شده است
پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ
حصار آسمان
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده
خسته ام خسته تر از آنکه بگویم چه شده
در خیالات بهم ریخته ى دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
مى روم چشم ترم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم
ناممان منتسبش بود نمیدانستیم
جانمان در طلبش بود نمیدانستیم
خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند
شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم
قول دادم برود از غزل آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر
بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترک خورده نشد
هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست
از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست
فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گویمشان
به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان
پشت وابستگى ام هست دلیلى که نپرس
منم و تجربه ى طعم اصیلى که نپرس
حرف دل را که نباید بگذارى آخر
این چه چشمان شروریست که دارى آخر ؟
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
حمله ى قرنیه ها را نپذیرم چه کنم ؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم ؟
هر چه من مى کشم از این دل نامرد من است
این غزل ها همگى گوشه اى از درد من است
#سید_تقی_سیدی
۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۳
۸
۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
من عاشقانه دوستش دارم
و او عاقلانه طردم میکند!
منطق او حتی از حماقت من هم
احمقانه تر است!
"احمد شاملو"
۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
نمیدانم این عاشق سرگشته و این شاعر حیران
تا کدامین طلوع زنده است و در کدامین غروب مرده
اما این را میدانم که عشق، ریشه دارد!
نه من و نه تو و نه هیچکس دیگر نمیتواند و نباید
آن را دست کم بگیرد و یا فراموش کند
بزرگترین نعمت الهی، اگر دستمایه دنیا طلبی های ما شود
دیگر به بازگشت ما به سوی خدا امیدی نیست!
شاید آنچه برمیگردد ما نباشیم!
حسرت های بی بازگشت ما باشند...
حیف است رفیق! حیف...
وقتی آن دنیا خدا نشانت بدهد که اگر با عشق زندگی میکردی چه میشدی و حالا چه شده ای!
آن روز را روز حسرت نام نهاده اند!
بگذار قبل از حسرت، اندکی تامل کنیم!
و بدانیم
که این دنیا فقط محل گذر است و نه جای ماندن!
قرار نیست خانه ای بسازی و یا برعکس، خانه ای را خراب کنی!
منظر چشم کسی را ویران و رواق دل کسی را خراب کنی...
خوب باش، شاد باش، بگو، بخند، از تمام نعمات خدا استفاده کن
اما نه هرگز به قیمت اشک چشمی و یا دل شکسته ای و یا ناله و آهی!
اصلا اگر بدانی اینجا جای ماندن نیست، و فقط باید بگذاری و بگذری، بیشتر به دلت میچسبد
این خوب بودن ها! مهربانی ها!
وگرنه فقط در طمع جمع کردن و بیشتر داشتنی!
مشکل اینجاست که همه میدانند روزی خواهند مرد
اما هیچکس نمیخواهد خود را قبل از مرگ عوض کند!
"حصار آسمان"
۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
مــن کــــــه در تنـــگ بــــرای تــو تـمـــاشــادارم
بــــا چـــــه رویـــــی بنــــویـســم غــم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهایی سـت، ولی ممکن نیست
بـــــــه زبــــــان آورم ان را کـــــــــه تــمــنـــا دارم
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۰ ب.ظ
حصار آسمان
تا کی طلب عشق کنم از دل سنگت ؟
سخت است دگر باور قلب و دل تنگت
دیریست که چشمم به سر را تو مانده
در دل به خدا غصهٔ جانکاه تو مانده
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۰
۲
۰
حصار آسمان