۵ مطلب با کلمهی کلیدی «عاشقان» ثبت شده است
سه شنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ب.ظ
حصار آسمان
نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
چه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد
بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد
چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد
الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد
زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد
ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد
درونها شرحه شرحه ست از دم و داغ جداییها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد
دهان (سایه) میبندند و باز از عشوهٔ عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
۰۳ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۳۴
۳
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
من نگویم، که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند، همه
مصلحت نیست، که این زمزمه خاموش کنید
خون دل بود نصیبم، به سر تربت من
لاله افشان به طرب آمده، می نوش کنید
بعد من ، سوگ مگیرید، نیرزد به خدا!
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید!
خط بطلان به سر نامه ی هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه ی مخدوش کنید
سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان، گفته ی عشاق فراموش کنید
"رحیم معینی کرمانشاهی"
باز نشر شد
۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان
رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان
مدتی هست که ما در طلبش سوخته ایم
شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران
هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش
جامه پرخون شده او است ببینید نشان
خون عشاق کهن خود نشود تازه بود
خون چو تازه است بدانید که هست آن فلان
همه خون ها چو شود کهنه سیه گردد و خشک
خون عشاق ابد تازه بجوشد ز روان
تو مگو دفع که این دعوی خون کهن است
خون عشاق نخفته ست و نخسبد به جهان
غمزه توست که خونی است در این گوشه و بس
نرگس توست که ساقی است دهد رطل گران
غمزه توست که مست آید و دل ها دزدد
قصد جان ها کند آن سخت دل سخته کمان
داد آن است که آن گمشده را بازدهی
یا چو او شد ز میانه تو درآیی به میان
گر ز میر شکران داد بیابی ای دل
شکر کن شو تو گدازان چو شکر با شکران
گر چنان کشته شوی زنده جاوید شوی
خدمت از جان چنین کشته به تبریز رسان
"مولانا"
دیوان شمس
۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ذره ذره نور حق را جلوه گاهی دیگر است
یک بیک بر وحدت ذاتش گواهی دیگر است
اهل دل بینند در هر ذره از حق جلوه ای
هر دم ایشان را برخسارش نگاهی دیگر است
دیده حق بین نبیند غیر حق در هر چه هست
لاجرم او را بهر جا سجده گاهی دیگر است
عاقلان جویند حق را در برون خویشتن
عاشقان را از درون با دوست راهی دیگر است
مینماید جلوه او در هر چه دارد هستی ای
لیک او را پیش خوبان جلوه گاهی دیگر است
آنچه مطلوبست یک چیزست نزد هر که هست
لیک هر کس را بهر چیزی نگاهی دیگر است
عاشقان را در درون جان ز شوقش ناله هاست
هر نفس کایشان زنند آن دود آهی دیگر است
صبر بر هجران آن آرام جان باشد گناه
زنده بودن در فراق او گناهی دیگر است
نیست کس را غیر ظل حق پناهی در جهان
گر چه جاهل را گمان کو را پناهی دیگر است
گر غنی را از متاع این جهان عز است و جاه
بینوا را روز محشر عز و جاهی دیگر است
پادشاه صورت ار دارد سپاه بیکران
از ملک درویش آگه را سپاهی دیگر است
(فیض) را یکسو و یکرویست تا باشد نظر
گر چه هر سویش بهر رو قبله گاهی دیگر است
"فیض کاشانی"
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۱
۰
حصار آسمان