تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
دکتر نیستم...
اما برایت 10دقیقه راه رفتن، روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم!
تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست...
اما دیوانگى قشنگ تر است...
برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم!
تا بفهمى هنوز هم، میشود بى منت محبت کرد..
به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم گاهى بلند بخندى!
هرکجا که هستى
یک نفر همیشه منتظر خنده هاى توست...
دکتر نیستم
اما به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم که شاد باشى!
خورشید، هر روز صبح، بخاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند!
هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش...
سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر..
فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست!
"مقصد" لذت بردن از قدمهاییست، که
برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش!
از گندم زار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها
"هاجر فرهادی"
پشت آن لبخند بُهت آور فریبی بیش نیست
آنچه آدم را به خاک افکند، سیبی بیش نیست
دست کم هرگز نگیر آن موی کج رفتار را
علت سُر خوردنِ در درّه، شیبی بیش نیست
یک روز،
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوه ات را نوازش می کنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری می اندیشی