۲۰ مطلب با کلمهی کلیدی «ماه» ثبت شده است
دوشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
تا تو بودی در شبم من ماه ِ تابان داشتم
رو به روی چشم خود ، چشمی غزلخوان داشتم
حال اگرچه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر میشد ، قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم ؟
ساده از " من بی تو میمیرم " گذشتی خوب من !
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع من از دور بویت میرسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم !
#کاظم_بهمنی
۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ
حصار آسمان
در قایق سرگشتهی این ماه هلالی
من هستم و یاد تو و دریای خیالی
این گوشه همان گوشه و این میز همان میز
جای لب تو مانده بر این ساغر خالی
"عمران صلاحی"
تهران – 84.02.23
از کتاب: پشت دریچهی جهان
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۶
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست
هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست
موی تو نیست ریخته بر روی شانه هات
هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست
من یک چنار پیرم و هر شاخه ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده هاست
از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده هاست
"حامد عسکری"
۱۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
گوش کن
دورترین مرغ جهان می خواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانی ها
و صدادارترین شاخه فصل، ماه را می شنوند
پلکان جلو ساختمان
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم
گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست!
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن
و بیا!
و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد!
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا
مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
"بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است"
"سهراب سپهری"
شب تنهایی خوب
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ
حصار آسمان
خواجه سلام علیک، گنج وفا یافتی
دل به دلم نه که تو، گمشده را یافتی
هم تو سلام علیک، هم تو علیک السلام
طبل خدایی بزن، کاین ز خدا یافتی
خواجه تو چونی بگو، در بر آن ماه رو؟
آنک ز جان برترست، خواجه کجا یافتی؟
ساقی رطل ثقیل از قدح سلسبیل
حسرت رضوان شدی، چونک رضا یافتی
ای رخ چون زر شده، گنج گهر برزدی
وی تن عریان کنون، باز قبا یافتی
ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند
یار منی بعد از این، یار مرا یافتی
خواجه تویی خویش من، پیش من آ، پیش من
تا که بگویم تو را، من که که را یافتی
کوس و دهل میزنند بر فلک از بهر تو
رو که تویی بر صواب، ملک خطا یافتی
بر لب تو لب نهاد زان شکرین لب شدی
خشک لبان را ببین، چونک سقا یافتی
خواجه بجه از جهان، قفل بنه بر دهان
پنجه گشا چون کلید، قفل گشا یافتی
"دیوان شمس - مولانا"
۱۴ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۰
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
چشمهایت را ببند
در دلت با خدا سخن بگو
به همان زبان ساده ی خودت سخن بگو ...
هرچه میخواهی بگو، او میشنود
شاید بخواهی تورا ببخشد
۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
هوا آرام
شب خاموش
راه ِآسمان ها باز
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۲
۰
حصار آسمان