۱۵ مطلب با کلمهی کلیدی «مهر و وفا» ثبت شده است
آیا شود به گوشهٔ چشمی نظر کنی؟
تیرت به جان، جهان مرا زیر و بر کنی؟
جان تا گشود چشم، تو را دید در نظر
ای آنکه مهر و رویِ نظر بر دگر کنی
بر عهدخویش با تو به جان عهد بسته ام
آیا روا بوَد تو ز عهدت عبر کنی؟
تا کی به دام حلقهٔ زلفت اسیر درد؟
گفتی صبور، چرا درد بیشتر کنی؟
هرگز ندیده ام به هوایت دمی وفا
لکن به صد جفا دل ما را سقر کنی
چون نی به جوش، ناله ز جان می کنم که کی؟
ما را نظر به ناله و آه سحر کنی؟
از بذر عشق روی تو شد بوستان جهان
جان را تو با تبسّم سِحری قمر کنی
برقِ جنونِ عشقِ تو آتش کشد به دل
با شعله های شوق، گلستان شرر کنی
گوهر ز موج بحر بجویند زاهدان
یک دم برون ز پرده، جهان را گهر کنی
بر نقطهٔ دلم چو تو پرگار پر فروغ
جان را به صد شعاعِ غم و درد زر کنی
ای سایهٔ همای، بتابان تو سایه را
با سایه ات ز عالم ذر، جان گذر کنی
من خسته دل اسیرِ جهانِ غریب مهر
روسوی تو، ولیک که جان خونجگر کنی
آیینه است فطرت جان، بر کمال باش
زنهار! ای وحیدی جز از او حذر کنی
#عبدالصمد_وحیدیان
۱۷ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۱۴
۵
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۶:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
مهربانی از میان خلق دامن چیده است
از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است
وسعت از دست و دل مردم به منزل رفته است
جامهها پاکیزه و دلها به خون غلطیده است
رحم و انصاف و مروت از جهان برخاسته است
روی دل از قبلهی مهر و وفا گردیده است
پردهی شرم و حیا، بال و پر عنقا شده است
صبر از دلها چو کوه قاف دامن چیده است
نیست غیر از دست خالی پردهپوشی سرو را
خار چندین جامهی رنگین ز گل پوشیده است
گوهر و خرمهره در یک سلک جولان میکنند
تار و پود انتظام از یکدیگر پاشیده است
هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده است
تر نگردد از زر قلبی که در کارش کنند
یوسف بیطالع ما گرگ باراندیده است
در دل ما آرزوی دولت بیدار نیست
چشم ما بسیار ازین خواب پریشان دیده است
برزمین آن کس که دامان میکشید از روی ناز
عمرها شد زیر دامان زمین خوابیده است
گر جهان زیر و زبر گردد، نمیجنبد ز جا
هر که صائب پا به دامان رضا پیچیده است
#صائب_تبریزی
۲۴ بهمن ۰۱ ، ۱۸:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۰ ب.ظ
حصار آسمان
کفر می گویم که ایمان نیز آرامم نکرد
گریه های زیر باران نیز آرامم نکرد
خواب می بینم که دنیا با تو شکل دیگری ست
خواب صادق یا پریشان نیز آرامم نکرد
دل که می گیرد نمی گوید کجا باید گریست
گریه کردن در خیابان نیز آرامم نکرد
توی تونل نعره خواهم زد، خدایا با توام
جیغ های در اتوبان نیز آرامم نکرد
۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۰
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
صورتگر نقاشم، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم، در آتشش اندازم
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۴
۱
حصار آسمان
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
به رغم سر به هوا بودنم زمینگیرم
به سر، هوای تو دارم از زمین سیرم
دلم شبیه درخت آن چنان پر از مهر است
که سایه از سر هیزمشکن نمیگیرم
۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
در سایه ی یک نگـــاه
گاهی می توان دمی آسود
در جاری یک صـــدا
گاهی می توان غرق بودن شد
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
ما آدمها
از لجی که داریم
هیچگاه
با خودمان آشتی نمیکنیم
۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۰
۲
۰
حصار آسمان