به رغم سر به هوا بودنم زمینگیرم
به سر، هوای تو دارم از زمین سیرم
دلم شبیه درخت آن چنان پر از مهر است
که سایه از سر هیزمشکن نمیگیرم
کهام ؟ مبارز سستی که در میانهی جنگ
به دست دشمنم افتاده است شمشیرم
به چارهسازی من اعتنا مکن، من نیز
یکی از آن همه بازیچههای تقدیرم
بهار، بی تو رسیده است و من چو مشتی برف
اگر چه فصل شکوفایی است، میمیرم
"سجاد سامانی"