۱۷ مطلب با کلمهی کلیدی «وصال» ثبت شده است
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ
حصار آسمان
کجایی؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم
نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم
ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم
عراقی میسپارد جان و میگوید ز درد دل:
کجایی؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
"شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر" متخلص به "عراقی"
۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۹
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که بردهای به نگاهی
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی؟ چه طاعتی چه گناهی؟
مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی
بدین صفت که ز هر سو کشیدهای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی
چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی
به غیر سینه صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی، نه گواهی
اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی، وصال سدره نخواهی
رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی
تسلی دل خود میدهم به ملک محبت
گهی به دانه اشکی، گهی به شعله آهی
فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی
"فروغی بسطامی"
- پی نوشت:
دست من گیر که این دست همانست که من
سالها از غم هجران تو بر سر زده ام
۱۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی؟
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه میرود
تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
#حافظ
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۴
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود ، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید ، شب هجران تو یا نه ؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
مرا وصلی نمیباید من و هجر و ملال خود
صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود
نخواهد بود حال هیچ عاشق همچو حال من
تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۰۶:۰۰
۲
۰
حصار آسمان