حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وفاداری» ثبت شده است

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد

عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد

سیب من چرخیدی و با اتفاق دیگری
عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری

قسمت تو رفتن از باغ است اما سهم من
قصه ای که می رسد دست کلاغ دیگری

بعد تو با هرکسی طرح رفاقت ریختم
تا فراموشم شود با داغ، داغ دیگری!

عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد
تا بیندازد مرا در باتلاق دیگری!

آنچه بعد از رفتن تو سر به زیرم کرده است
مانده ام عشق است یا ترس از فراق دیگری!

طبق قانون وفاداری به پایت سوختم!
طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری!



"علی صفری"

۰۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
به یغما رفت آن ایمان...، خداحافظ

به یغما رفت آن ایمان...، خداحافظ

لیلا، منیژه، ویس، عذراجان! خداحافظ
دار و ندار آکل ای مرجان! خداحافظ

یک روز این دلدادگیها باورم بودند
اما به یغما رفت آن ایمان...، خداحافظ

من می روم، باشد! برو خوش باش بعد از من
با گرگ پیرت دختر چوپان، خداحافظ

من می روم اما پس از من خوش نخواهی دید
جوری که بعد از لطفعلی کرمان...! خداحافظ

عشق آب و نان شاعران را وقف شاهان کرد
ای سفره خالی از آب و نان! خداحافظ

این برنو را جا می گذارم تا بدانی که
از زندگی خسته ست باقرخان... خداحافظ

#کاظم_ذبیحی_نژاد

۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
داغِ عشقِ تو به جان دارم و می دانی تو

داغِ عشقِ تو به جان دارم و می دانی تو

ای گل تازه که بویی زِ وفا نیست تورا
خبر از سرزنش خارِ جفا نیست تورا

رحم بر بلبلِ بی برگ و نوا نیست تورا
التفاتی به اسیران بلا نیست تورا

ما اسیرِ غم و اصلا غمِ ما نیست تورا
با اسیرِ غمِ خود رحم چرا نیست تورا؟

فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جانِ من این همه بی باک نمی باید بود

همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت و گلستان باشی

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد؟
به جفا سازد و صد جُور برای تو کشد

شب به کاشانه اغیار نمی باید بود
غیر را شمع شب تار نمی باید بود

همه جا با همه کس یار نمی باید بود
یار اغیار دل آزار نمی باید بود

تشنه خونِ منِ زار نمی باید بود
تا به این مرتبه خونخوار نمی باید بود

من اگر کشته شوم باعث بدنامی تُست
موجب شهرت بی باکی و خودکامی تُست

دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد
جز تو کس در نظرِ خلق مرا خوار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد

این ستم ها دگری با منِ بیمار نکرد
هیچکس این همه آزارِ من زار نکرد

گر زِ آزردنِ من هست غرض مُردن من
 مُردم، آزار مکش از پیِ آزردن من

جانِ من سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سری راهِ تو چون خاک فتادن غلط است

چشمِ امّید به روی تو گشادن غلط است
رویِ پُرگرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولاست زِ کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

تو نه آنی که غمِ عاشق زارت باشد
چون شود خاک، بر آن خاک گذارت باشد!

ادامه مطلب...
۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند؟
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی، آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می، با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او، کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده‌ام، زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام، تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو، از عشق نشنیده‌است بو
از مستیش رمزی بگو، تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان، مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان، با رند بازاری کند؟

زان طره پرپیچ و خم، سهل است گر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیاری کند؟

شد لشکر غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد، باشد که غمخواری کند

با چشم پرنیرنگ او، حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او، بسیار طراری کند


"حافظ"

غزل 191

۰۴ آذر ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۸ ب.ظ حصار آسمان
قلب سنگین سکوت - دست نوشته

قلب سنگین سکوت - دست نوشته

وقتی کسی را میخواهی
با هر بار خواستنش از عمق جانت
و هر بار تلاش برای رسیدن به او
یک قدم از نخواستنش دور شده ای!

زمان که میگذرد، هم وفاداری خود را به اثبات رسانده ای و هم عشقت را
با خواستنش!
اما هر بار یک قدم از نخواستنش دور شده ای
باور کن

زمان که میگذرد، آنقدر دور خواهی شد؛
آنقدر از عمق جانت او را میخواهی که
دیگر نخواستنش، همانند انکار وجود توست!

مانند این است که بخواهی خون را از رگانت
و هوا را از ریه هایت به طور کامل بیرون بکشی
میمیری!
به همین راحتی!

و من امروز در مکانی از خواستنت ایستاده ام که
دیگر راه بازگشت را از یاد برده ام ...

تجلی تو در قلب من
تجلی ستاره ای نیست که هر هزار سال یکبار طلوع کند
تجلی خورشیدی است که روزی هزار مرتبه پی در پی طلوع خواهد کرد
هم گرما بخش است و هم روشنی بخش و عامل حیات
روزی که غروب کرد، این را بدان که
سرزمینم را ترک گفته ام تا شاید در سرزمینی دیگر تو را باز شناسم

این منم
قلب سنگین سکوت

"حصار آسمان"



۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ حصار آسمان
به رسم وفا - دست نوشته

به رسم وفا - دست نوشته

باید اشک بریزم
و جمع کنم برای روز مبادا
روزی که نیاز شد باورهایم را بشویم
و تردیدها را بزدایم

در آن چشمه پاک و روشن خواهم شست
و رو به روی تو خواهم ایستاد
با قلبی نو
ولی آکنده از عشق تو
با باورهایی صیقل یافته
از امواج خروشان اشک هایم

چشم در چشم تو بدوزم
بگویم که دوست داشتن
هیچگاه اشتباه نبود
و همینطور هیچکدام از شب های بیداری مان
تا صبح...
دل بستن جرم بزرگ نیست
که دل شکستن!


بگویم که گناه، یعنی بی وفایی
یعنی تنها گذاردن
یعنی شکستنِ دل

و من رویای بیهودگی در دل نداشتم
چرا که من اهل دیار بیهودگان نیستم
برای من فرقیست ژرف میان نگاه ها
میان عشق ها!

دست هایم را بالا میبرم
بالاتر از درختان سرو
در من میتوانی دلی را بجویی
که این بار بر خلاف تمام آن بار ها، "دل" باشد و بس
و نشانی را بجویی
که قرار است مقصد را نشان دهد

میتوانی در سکوتم
خشم هزاران فریاد را بخوانی
و در دست هایم
اثر هزاران سال کوه کندن را ببینی

من نه مرد سکوتم؛
و نه مرد دل بریدن!
من مرد عشقم!
مرد آمدن و نرفتن
مرد دل بستن و مرد عاشقانه های پر صلابت
اگر عاشقی جرم است، من مجرم ترینم

انسانها چقدر خوش خیالند
که ادعای عشق دارند
عشق، همان مناجات های گاه و بیگاه من است

عشق همین بغض فروخفته گلوی من است
عشق همین نگاه منتظر و امید نا گسستنی من است
به برپایی دوباره عشق در میان کرانه دلهایمان

عشق ، عبور ثانیه هاییست که بی تو میگذرند
سخت میگذرند اما
سر به ابتذال پیوستن به خاطره را فرو نمی آورند
جاودانه اند

عشق، تنها برگی ست
که پاییز برگ ریز
با تمام قدرت بر سرش هجمه آورده
غافل از آنکه امید در پس دیواره ای ستبر
هنوز از تک و پو نیفتاده

و این مردمان از عشق چه میدانند؟
جز بوسه و آغوشی
و گفتن چند دوستت دارم رنگ و رو رفته!
تلاشی بی شک منجر به پیروزی را چکار با اراده عشق؟

عشق زمانی هویداست که هیچ امیدی نیست
تمام تلاش ها محکوم به شکست اند
و تو باز هم در پی جوانه زدنی...

آری هر روز آفتاب طلوع خواهد کرد
و این برای هر کس معنایی متفاوت دارد
روزی بازخواهم گشت

روزی که بازگردم
دیگر باید فکری به حال عشق های رنگ و رو رفته تان بکنید
چرا که نور شمع، نخواهد توانست جدلی با سراج داشته باشد
عشقم را برای آن روز مبادا
به دستان خالقی سپرده ام
تا از دسترس تمامی شما محفوظ باشد

روزی خواهد آمد
بی شک
که از گریه های شبانگاه سوال شود
و از بی وفایی های پست
از شرم نگاه ها
از قلب های شکسته
از امید های گسسته
از جایگاه های ترک شده
از محبت های به هدر رفته
از عشق های واگذاشته

و آن روز چه کس را
یارای پاسخ است؟

او تو را نیافرید
که آنچنان در لذت های پست فرو روی
که مقصد را فراموش کنی
و آنچنان خود را ببینی
که مخلوقی را نادیده انگاری
و دلی را از هست و نیست ملتهب سازی
آنچنان که هم خود را
و هم دنیا و هم خدا را
از یاد ببرد...

محبت؛
امید من است
تنها گلی که در مواقع شگفت جوانه میزند
امید رویش هست
هنوز خدا هست
عشق هست
من نیز به رسم وفا، هستم


"حصار آسمان"



۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت



"حافظ"

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان