گرفته بوی گل پیراهن من

دو دستم ساقه سبز دعایت
گل اشکم نثار خاک پایت

دلم در شاخه یاد تو پیچید
چو نیلوفر شکفتم در هوایت

به یادت داغ بر دل می نشانم
زدیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چراغ روشن من
ز داغ دل بسوزد دامن من

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل پیراهن من

#قیصر_امین_پور

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

نه سراغی ، نه سلامی، خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

نفسم می گیرد

تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود ، گر نشود
حرفی نیست
اما
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست !

"سهراب سپهری"

غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود، که این شعلهٔ بیدار
روشنگر شب‌های بلند قفسم بود

هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست

وضـــع ما در گردش دنیــا چه فرقی می کند؟
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند؟

ماهیان روی خــــاک و ماهیــان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند؟

یادت که نرفته؟

چنگ می‌زنم به خیالت!
مشتم را که باز میکنم غمگین‌تر می‌شوم...
عطر دست‌هایت می پرد
کدام را نگه دارم؟

جمعه ها، روز نجات دل عاشق

آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است
جمعه ها پای دلم لَنگ تر از هر روز است

ابر چشمم پُرِ از بغض و دلم بارانی است
سوز این حنجره خوش زنگ تر از هر روز است