۸۱۳ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص» ثبت شده است
يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو، میگویم
من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
"حافظ"
غزل شماره 380
۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
(شازده کوچولو تو سیاره دیگه ای زندگی میکرد که اینقد کوچک بود که می تونست چندین بار در روز غروب آفتاب رو تماشا کنه!)
"...من گفتم : روی سیاره تو که به آن کوچکی است همینقدر که صندلیت رو چند قدمی جلو بکشی میتونی هر قدر که دلت خواست غروب رو تماشا کنی.
- یک روز چهل و سه بار غروب رو تماشا کردم!!
و کمی بعد گفت :
خودت که می دانی، وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت میبرد.
و من به شازده کوچولو گفتم : خدا میداند آن روز چهل و سه غروبه چقدر دلت گرفته بود!
اما مسافر کوچولو جوابمو نداد...."
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
دستان من نمیتوانند
نه، نمیتوانند
هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند!
تو؛
به سهم خود فکر میکنی
من؛
به سهم تو ...
"گروس عبدالملکیان"
۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ق.ظ
حصار آسمان
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم، او مرده و من سایه اویم
من او نیم، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا، با همه کس، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت
من او نیم، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم، گور ویم، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه من، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
#سیمین_بهبهانی
۱۳ آذر ۹۵ ، ۰۷:۲۶
۱
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
بگذار یوسف تا ابد در چاه باشد
حتی زلیخا بعد از این خودخواه باشد
مرداب خواهد شد در آخر سرنوشتِ
رودی که در فکرش خیال ماه باشد
قدر سکوت بغض هایش حرف دارد
مردی که بین خنده هایش آه باشد!
ای کاش نفرینم کنی آهت بگیرد
بعد از تو باید زندگی کوتاه باشد
پایان راه "هفت شهر عشق" یعنی
زانوی عاشق با سرش همراه باشد
بعد از تو باید آنقدر بی کس بمانم
تنها خدا از درد من آگاه باشد
وقتی زلیخایی نباشد چاره ای نیست
بگذار یوسف تا ابد در چاه باشد
"علی صفری"
۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست
پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست
ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست!
درختها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
به روی آینه ی پر غبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
"فاضل نظری"
۱۰ آذر ۹۵ ، ۱۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
هر کسی؛
روزنه ایست به سوی خداوند!
اگر؛
اندوهناک شود!
اگر؛
به شدت اندهناک شود!
- پی نوشت:
در گلو میشِکَنَد ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
"هوشنگ ابتهاج"
۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۰
۶
۰
حصار آسمان