می خواهم از تو شعر جهان را بنا کنم
از چشمهای تو بنویسم خطا کنم !
گفتی همیشه فاصله دورت نمیکند !
حالا که رفته ای من ِ بی تو چه ها کنم ؟!
می خواهم از تو شعر جهان را بنا کنم
از چشمهای تو بنویسم خطا کنم !
گفتی همیشه فاصله دورت نمیکند !
حالا که رفته ای من ِ بی تو چه ها کنم ؟!
نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جان هم!
اگرچه زهر می ریزیم توی استکانِ هم!
همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم
ولی فرسنگها دوریم از لحن و زبانِ هم
قصّه ی عشق غم انگیز، نمی فهمیدیم!
وسعت حادثه را نیز نمی فهمیدیم
زرد بودیم همه عمر ، ولی تا گفتند:
علّتِ زردیِ پاییز؟ نمی فهمیدیم!
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم
این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار
بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟
زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
دوست آشفتگی خاطر ما می خواهد
عشق بر ما همه باران بلا می خواهد
آنچه از دوست رسد ، جان ز خدا می طلبد
و آنچه را عشق دهد ، دل به دعا می خواهد
میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود، که این شعلهٔ بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود