زندگی، خالی و بیهوده و پر تکرار است
دلخوشی اندک و دلتنگ شدن بسیار است
یک نفر خفته، در آغوش نگارش، اما
یک نفر از غم معشوقه ی خود، بیدار است
این طرف یک بدن خسته و یک حال خراب
آنطرف تر دو سه تا دفتر و یک خودکار است
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
در سرم درهٌ ای آکنده از این افکار است
می نویسم، که غم از شانه ی خود بردارم
می نویسم که خدا غافل از این اسرار است
دم به دم مشت به دروازه ی غم می کوبم
چون همین مشت، نمایانگر یک خروار است
قصه ی تلخ من این است، که از بخت بدم
پشت هر در بزنم، آه ! فقط دیوار است
"محسن نظری"