۱۲ مطلب با کلمهی کلیدی «قصه کش دار» ثبت شده است
سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ
حصار آسمان
پس از آن غروبِ رفتن، اولین طلوع من باش من رسیدم رو به آخر، تو بیا شروعِ من باش شبو از قصه جدا کن، چکه کن روو باور من خط بکش روو جای پای گریه های آخرِ من اسمتو ببخش به لبهام، بی تو خالیه نفس هام قد بکش روو باور من، زیر سایه بون دست هام خواب سبز رازقی باش، عاشق همیشگی باش خسته ام از تلخی شب، تو طلوع زندگی باش من پر از حرف سکوتم، خالی ام! روو به سقوطم بی و تو آبیِ عشقت، تشنه ام، کویر لوتم نمیخوام آشفته باشم، آرزوی خفته باشم تو نزار آخرِ قصه، حرفمو نگفته باشم ترانه سرا: #ترانه_مکرم آهنگساز و تنظیم: #بابک_زرین #معین موزیک #طلوع [ دانلود ]
۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۸
۱۴
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
سالها بعد قهرمان فیلم کسی نیست که شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد؛ به تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کند؛ و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد! سالها بعد قهرمان قصه کسی است که جرات می کند و میان آدم ها، عاشق می شود! #نادر_ابراهیمی
۰۶ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
فکر کن قهوه بنوشی، ته فالت باشد بعد از این دیدن او فرض محالت باشد از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی!؟ گریه ات باعث تکرار سوالت باشد چمدان پر بکنی، خاطره ها را ببری عکسهایش همه عمر وبالت باشد روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد باز پیچیده ترین شکل خیالت باشد توی تنهایی خود فکر مسکن باشی قرص اعصاب فقط چاره ی حالت باشد ... "ای که از کوچه معشوقه ما می گذری" قسمت ما نشد این عشق، حلالت باشد! "علی صفری"
۰۸ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۵
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
سیب من چرخیدی و با اتفاق دیگری عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری قسمت تو رفتن از باغ است اما سهم من قصه ای که می رسد دست کلاغ دیگری بعد تو با هرکسی طرح رفاقت ریختم تا فراموشم شود با داغ، داغ دیگری! عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد تا بیندازد مرا در باتلاق دیگری! آنچه بعد از رفتن تو سر به زیرم کرده است مانده ام عشق است یا ترس از فراق دیگری! طبق قانون وفاداری به پایت سوختم! طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری! "علی صفری"
۰۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
کم خوابی داشتم تا اینکه شهرزادی برایم قصه خواند... قصه هایش خواب را از چشمانم گرفت و اکنون هزار و یک شب است که نخوابیده ام...
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۴
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
می توانی بروی قصه و رویا بشوی راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
قصّه ی عشق غم انگیز، نمی فهمیدیم! وسعت حادثه را نیز نمی فهمیدیم زرد بودیم همه عمر ، ولی تا گفتند: علّتِ زردیِ پاییز؟ نمی فهمیدیم!
۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان