زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
بانوی تر و تازهتر از سیب رسیده
بانوی تو را دست من از شاخه نچیده
باید که ببخشید پریشان شده بودم
تقصیر خودم نیست هوای تو وزیده
زندگی، خالی و بیهوده و پر تکرار است
دلخوشی اندک و دلتنگ شدن بسیار است
یک نفر خفته، در آغوش نگارش، اما
یک نفر از غم معشوقه ی خود، بیدار است
زندگی "باغی" است...
که با عشق "باقی" است.
"مشغول دل" باش ... نه "دل مشغول".
بیشتر "غصه های ما" از"قصه های خیالی ماست".
پس بدان اگر "فرهاد" باشی
همه چیز "شیرین" است!
خاموشم و از غصه خاموشی من قلب خدا ریخت
ماه شد قطره و بر صورت شب چکه شد و ریخت
خاموشم و از بنی آدم شده ام سخت فراری
این شد وطن آخر دلبستن و این گریه و زاری
زیبا نبُوَد شعر من ای دوست که درد است
زیبایی این شعر خلوت و بشکستن مرد است
هر چند که بشکست، هر چند که تب دار
هر چند که رفتی ز تماشای این قصه کشدار
اینجا به تماشا همه خلقند به نوبت
تا کی شکنی این دل و گویم به سلامت
سخت است که تکرار کنی باز نماند
جوری برود کاین نفس از کار بماند
سخت است ولی مرد این قائله هستیم
هر چند که رفتی ولی باز که هستیم
"حصار آسمان"