پیچیده تر از بند نگاهت تله اى نیست
بگذار که صید تو شوم، مسئله اى نیست
وقتى دلمان ساکن یک منزل نور است
انگار میان من و تو فاصله اى نیست
شیرینى تکرار تو در قالب یک ذکر
در هیچ نماز سحر و نافله اى نیست
یک تیر رها شد به گلوى غزل من
خون مى چکد از شعر، ولى حرمله اى نیست
بیچاره تر از قیس شدم ردّ تو وقتى
در محمل آراسته ى قافله اى نیست
موى تو به زنجیر کشید عاقبتم را
نه! قدرت گیسوى تو در سلسله اى نیست
حکمى که نگاهت به تمناى دلم داد
حق بود گمانم! تو بخواهى، گله اى نیست
بى تو تهِ یک غربتِ همواره اسیرم
اى کاش بیایی که مرا حوصله اى نیست
لرزى که به اندام من انداخت نگاهت
در قدرت تخریب گرِ زلزله اى نیست
هر روز تو را از همه مى پرسم و افسوس
در پاسخ آشفتگى من "بله" اى نیست
"سرخوش پارسا"