چه بسیار حلاجها بر دار کردند به جرم او و چه بسیار مجنونها که جان دادند با زمزمه اش و چه بسیار فرهادها در گور شدند از ترس فقدانش و چه بسیار زلیخاها پشت به دنیا کردند از غمش و چه بسیار شیرینها به خواب ابدی رفتند با بیدادش و این طبیعت شگفت انگیز او بود که پود سرنوشت وفادارترین پیروانش را با تار رنج گره زند بر دار زمان.
حقیقت آن است که تعریف حقیقی این واژه ممکن نیست؛ به گفته حکیم عشق، محی الدین ابن عربی: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»
«عشق» از نظر واژه شناسی به معنای میل مفرط است. این کلمه مشتق از «عَشَقَه» بوده و «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد آب آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد. اما در اصطلاح «عشق» عبارت است از «محبت شدید و قوی» و به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالی و اعلای محبت است.
شاید به همین دلیل است که نخستین عارفان، واژه عشق را به کار نمی بردند؛ زیرا از عشق زمینی و جسمانی هراس داشتند و از این رو؛ بیشتر از محبت یاد می کردند. و عطار چه زیبا سروده است:
پرسی تو ز من که عاشقی چیست؟
روزی که چو من شوی، بدانی
عشق به دنبال معرفت و شناخت از طرف مقابل میآید. به این حدیث قدسی درباره عشق ورزیدن به پروردگار توجه کنید:
«من طلبنی، وجدنی و من وجدنی، عرفنی و من عرفنی، احبنی و من احبنی، عشقنی و من عشقنی، عشقته و من عشقته، قتلته و من قتلته، فعلی دیته و من علی دیته، فانا دیته»
یعنی « آنکس که مرا طلب کند، مییابد، آنکس که مرا یافت، میشناسد، آنکس که مرا شناخت، دوستم میدارد، آنکس که دوستم داشت، به من عشق میورزد، آنکس که مرا عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم، آنکس که به او عشق ورزیدم، میکشم او را، آنکس را که بکشم، خونبهایش بر من واجب است، آنکس که خونبهایش بر من واجب است، پس من خونبهایش هستم.»
عشق یک فرایند پویاست که هر روز نو میشود. ما پیر میشویم اما عشق پیر نمیشود و حتی پیری ما را میدزد. عشق چلوکباب نیست که تمام شود. رودخانهای نیست که به واسطه چشیدن آن خشک شود! شما فکر میکنید وقتی عاشق و معشوق به هم برسند قرار است تا پایان عمر بنشینند و به هم نگاه کنند؟ نه این طور نیست مسلما عشق شرایطی برای پیشرفت و تعالی آنها را فراهم میکند.
به قول رنه آلن ده روانپزشک فرانسوی که درباره عشق بسیار پژوهش کرده است، کنشهای روانی ما را تعدیل میکند. عاشق باشرف، لطیف، راستگو و حساس میشود.
علاقه به مسئله عشق طبیعی است چون دنیا بر اساس عشق آفریده شده است. عاشق شدن، کاری الهی است. بیعشق قلب تهی میشود. ما عشق را میپسندیم چون در ما هیجان و حرکت ایجاد میکند. عشق با این تعریف در درون انسان، عشق به خود هم هست. عشق یعنی جاودانگی.
یادگیری اش سخت نیست. باید خودمان را نسبت به زیباییهایی که به آنها عادت کرده ایم، حساس کنیم. عشق را میان کتابهای قطور پیدا نمیکنید. عشق را باید از بوییدن نان سنگک تازه در نانوایی شروعش کنیم، از بوسیدن کاکل یک کودک، تماشای همسرمان در آشپزخانه، گوش کردن به آهنگی قدیمی و تماشای خودمان در آیینه. بترسید از این که به مرگ برسید بیآن که عاشقی را تجربه کرده باشید.
به نظر میآید بتوانیم این تعریف را هم ارائه بدهیم که دین چیزی جز دوست داشتن نیست و زندگی چیزی جز دین نیست پس همه چیز در زندگی، با دوست داشتن مرتبط است و این معنی چنان فراگیر است که عشق هم جزء کوچکی از آن به حساب میآید.
عشق درمان است و دردی که ایجاد میکند هم یکجور درمان است و خدا کند دلی بیدرد نباشد.
«مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بیدردی علاجش آتش است.»
بعضی ها معتقدند که اگر فرهاد به شیرین می رسید، امروز عشقشان اینقدر زیبا نبود و بر سر زبانها نمی افتاد.اما اگر فرهاد به شیرین میرسید، بیستون امروز هم با شکوه بود. عشق تمامشدنی نیست.
[ باید ها و نباید های عشق ]:
- عشق باید باعث رشد طرفین شود. پس عشقی که رشد ندهد، یک جای کارش میلنگد! مهمترین مسئله همدلی طرفین است. اگر چنانچه یک طرف به تنهایی تلاش کند، به نتیجه ای نخواهد رسید و رشدی در کار نخواهد بود.
- عشق تعلق است نه تملک. یعنی دوستش داری. در دوری اش در عذابی. اما اجازه میدهی با دلش تو را انتخاب کند. اگر انتخابت نکرد، همچنان دوستش داشته باشی.
- عشق محبت و مهر پاک خداوند است. خداوند عاشق است و چون از روح خود در ما دمیده، انسان هم ذاتا دارای سرشت مهرورزی و عشق و علاقه است.
- عشق هیچ گاه به معنای غم و غصه و درد کشیدن نیست.
- عشق اضطراب و استرس آفرین نیست.
- عشق رسیدن به رفاه و خوشبختی و رشد و شکوفائی خود فرد است.
- عشق واقعی شما را در برابر آسیب های جسمانی و عاطفی مصون می سازد.
- عشق واقعی فقط نوعی احساس نیست بلکه خود را در عمل نشان می دهد. این عشق یاری دهنده و نیروبخش است و زندگیتان را بهبود می بخشد بدون اینکه چیزی از شما مطالبه کند.
[ عاشق واقعی کیست؟ ]:
- عاشق واقعی کسی است که با شما مهربان و فداکار و با گذشت و صبور و مؤدب و صادق است.
- به نیازهای شما و احساساتتان حساس است.
- نقصهای شما را می پذیرد بدون اینکه تندخوئی کند یا عصبانی شود.
- به فعالیتها و احساسات و عقاید شما هم علاقه دارد.
- شما را همان طور که هستید می پذیرد و به شما ایمان دارد.
- دوستدار واقعی محبتش را ابراز می کند.
- رفتارتان را تأئید می کند و به شما آرامش می بخشد.
- از شما حمایت اخلاقی می کند و در کارها مشوقتان است.
- رفتارش توأم با مهربانی و حمایت و خدمت است.
عشق واقعی خودش را در دشواریها نشان می دهد زیرا لحظات عاشق سرشار از صبر و حمایت است. آنانکه عشق را میفهمند، عذاب میکشند و آنان که آنرا نمیفهمند، عذاب می دهند!
[ تفاوت عشق و هوس ]: برگرفته از وبلاگ [ عاشقانه ]
البته این نکته لازم به ذکر است که این تفاوت ها همیشه درست نیست.
-
عشق معطوف به غیر از خود است. در حالیکه محور هوس خود فرد و لذت اوست. جملات زیر را مقایسه کنید:
( من) دوستت دارم
( من) برات می میرم
(برای من) هیچکس مثل تو نمیشه
( من ) همیشه به فکر توام
( من) را فراموش نکن
( من ) از تو رنجیدم
در حالیکه در عشق، توجه به حالتها و لذتهای خود نیست. و خواست و شرایط معشوق جایگزین خودخواهی فرد می شود.
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
-
هوس پاسخ به یک نیاز جسمانی و روانی است، مثل نیاز به آب، نیاز به اکسیژن ، نیاز به غذا. ولی عشق فراتر از یک چنین نیازی هست. عشق فراهم آورنده رشد و خودشکوفایی فرد است. لذا فردعاشق خود را خوار نمی کند، کوچک نمی کند. عشق عزت و احترام دارد و این احترام از روی بی نیازی و بزرگی عشق حاصل می شود. شاید در فیلم ها دیده و شنیده باشید که فردی می گوید« من عشق را گدایی نمی کنم».
هر چه جز عشقست، شد ماکولِ عشق
دو جهان یک دانه پیش نَولِ عشق
دانه یی مر مرغ را هرگز خورَد؟
کاهدان مر اسب را هرگز چَرَد؟
-
عشق محدود کننده و زندانی کننده معشوق نیست. عشق آزاد کننده است. اگر فردی را مجبور کنیم که همه علائق ، سلیقه ها و تفکراتش را فقط متوجه ما کند و فقط به ما بیندیشد، او را محدود به خودمان کرده ایم، نه اینکه عاشق خودکرده باشیم. در واقع این عشق نیست، این یک هوس است و ما را وابسته به شخص دیگری نموده است.
آنکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق، کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
عاشقی زین هر دو حالت، برترست
بی بهار و بی خزان ، سبز و ترست
در نگنجد عشق در گفت و شنید
عشق، دریایی ست قعرش ناپدید
-
عشق با بدبینی و سوء ظن همراه نیست. عشق یک اعتماد است. یک اطمینان است و پس از شناخت رفتار، گفتار و احساسات معشوق، و به جهت یک آگاهی عمیق به وجود می آید. لذا ابتدا اعتماد به وجود می آید و بعد عشق منعقد می شود.
بعضی ها می پرسند «باید اول عاشق شد بعد ازدواج کرد یا اول ازدواج کرد بعد عاشق شد؟!»
در جواب باید گفت: اگر بعد از ازدواج بخواهی عاشق بشوی که کار از کار گذشته است و آن فرد هر خصوصیت یا رفتار و یا افکار و احساسی که داشته باشد، باید تحمل کنید، نام این عشق نیست. از طرف دیگر بدون بررسی ، شناخت ، تحقیق و ارتباط رسمی چگونه می توان عاشق فردی شد تا در پی آن ازدواج کرد؟ ( یعنی روش عاشق شدن قبل از ازدواج چگونه است)
خلاصه اینکه، طی یک فرایند رسمی که خانواده ها در جریان هستند، و ارتباطات شما آشکار و شفاف هست. با مشورت و بررسی شما و خانواده هایتان از فرد مقابل آگاهی به دست می آورید، تناسب رفتارها، نقاط ضعف ، احساسات و افکار یکدیگر را می سنجید و سایر معیارهای مطلوب را دقیقا ارزیابی می کنید. بدیهی است که اگر این موارد مثبت باشد خواه ناخواه شما عاشق فرد می شوید( نه هوس پیدا کنید).
اما هوس اینست که معمولا به صرف مجاورت ایجاد می شود. همکلاسی، هم محله ای، همکار، فامیل و ...، می بینید، خنده ها و عشوه هایش را حس می کنید، شیطنتها ، بازیگوشی ها، و کلاس گذاشتن هایش را نظاره می کنید، به دلتون می افتد که عاشقش هستید و با خیالات مستمر از او غولی می سازید که فقط بعد از ازدواج شکسته می شود و واقعیت آن روشن می شود. معمولا چنین دو نفری به جای شناخت یکدیگر، انرژی خود را صرف احساسات یکدیگر می کنند، دل میدهند و قلوه می گیرند، هر روز به تعداد زیادی برای یکدیگر می میرند، یا حداقل غش می کنند و تعارفات کلاس بالا نصیب هم می کنند، از وجود یکدیگر ممنون می شوند، از هم زیاد تشکر می کنند، با مطالعاتی که در مورد مخ زنی دختر یا پسر در اینترنت یا ....آموخته اند سعی می کنند طرف مقابل را شیفته خود سازند ( به هر قیمتی)به هم زیاد کادو می دهند، متون ادبی جالب ، آهنگهای احساس نواز، و مبالغه های غیر عقلانی به یکدیگر پیشکش می کنند، کم کم نقش پدر، مادر، دوستان، همکاران و ... را حذف کرده و همه را یک جا به محبوب خود پیشکش می کنند، و وقت خود را یا با او پر می کنند یا با خیالات او سر می کنند و در خیالات خود او را تک ستاره ای می دانند که آسمان قلب آنها را نورانی می کند، بدون او زندگی معنی و مفهوم و شور خود را از دست می دهد. او یک انسان نیست، یک فرشته است، او هیچ عیبی ندارد، و فقط و فقط مهر و عشق و صفا و نقاط مثبت است. تصور از دست دادن او ، کابوسی وحشتناک هست. مفعول شعرهای تمام ترانه های شاد و غمناک به نوعی به محبوب آنها بر می گردد، واینگونه این احساسات غیر قابل کنترل می شود ، در حالیکه عشق همانطور که گفته شد، فرایند مشخصی از آگاهی می باشد. منظور این نیست که از احساس تهی باشد، نه ، اما احساس یکی از پارامتر های مهم در کنار پارامترهای آگاهی هست که نمی تواند جای خالی دیگر خصیصه ها را پر کند.
احساس انفجار آمیز در رابطه ها منجر به تحریف واقعیت ها شده و آنقدر آب را گل آلود می کند که خود فرد به هیچ وجه قادر به شناخت صحیح طرف مقابل خود نیست. و پس از فروکش کردن احساست، پس از ازدواج ، تفاوت میان خیالات خود و واقعیت ها را درک می کنند.
-
عاشق، خود را ملزم می داند که حریم عشق و معشوق را رعایت کند و هنجارها را به نفع لذت خود نمی شکند. عاشق در پی کام گرفتن از معشوق، پیش از آنکه این حریم کامل و رسمی شود، نیست. باید کانون خانواده شکل گیرد و انعقاد پیمان زناشویی انجام پذیرد و طرفین مسئولیت زندگی و تعهد کامل را نسبت به هم بپذیرند. هر گونه خلوت، لمس و ارتباطی که جنبه لذت جویی داشته باشد (قبل از تعهد کامل زناشویی و در چارچوب قانون)، صرفا آسیب پذیری عشق را به همراه دارد و این آزمایش کردن عشق نیست، بلکه سیراب کردن هوس و عطش شهوانی است.
عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد
عشق نَبوَد ، عاقبت ننگی بود
-
چنین مواردی می توانند از نشانه های هوس باشند(نه همیشه): زودرنجی، قهر و آشتی ، دل خوری، نگرانی، تردید ، عجله در به نتیجه رسیدن، امروز و فردا کردن، زبان بازی کردن، با چند نفر ارتباط صمیمی وعمیق عاطفی گرفتن، رویاپردازی در مورد فرد، چشم پوشی از نقاط ضعف آن شخص و ... ، همه میتوانند از نشانه های هوس باشند.
در حالیکه عشق ، قامتی رعناتر، بزرگتر ، قوی تر و منحصر به فرد دارد و از همه مهمتر آرامش بخش است و نگرانی از درست رفتن، ندارد. عشق هایی که نگرانی آفرین، اضطراب آور و دمدمی مزاج و به ظواهر فرد بستگی دارد، همان هوسها هستند که « محور من» در آنها قوی است . یعنی فرد همه چیز را برای خودش می خواهد ، نه معشوق
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما
ای طبیبِ جمله علت هایِ ما
ای دوایِ نخوت و ناموسِ ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسمِ خاک از عشق ، بر افلاک شد
کوه، در رقص آمد و چالاک شد
-
عشق پیش نیاز لازم دارد.
یعنی فرد باید رشد کند و از مراحلی بگذرد تا نوبت به عاشق شدن برسد. کسی که هنور با والدینش درگیر است، سازگاری با همکاران ندارد، رابطه صمیمانه ای با دوستانش ندارد. افسرده و مضطراب است، تصمیم های مهمی در زندگی نگرفته یا به اجرا در نیاورده است، از این شاخه به آن شاخه می پرد، هدف زندگی خود را شفاف ترسیم نکرده است. و حتی در انتخاب هنجارها به انتخاب ثابتی برای وضع ظاهری ، پوشش و نحوه رفتارش نرسیده است و مردد بوده و روز به روز شکل به شکل می شود و هویت خود را نیافته است، مانند کودک پیش دبستانی است که برای اردو به دانشگاه رفته باشد، او هرگز نمی تواند در نقش دانشجو باشد. حتی اگر بر روی صندلی های دانشگاه بنشیند. لذا عشق پس از بلوغ عاطفی ، بلوغ اجتماعی، بلوغ فکری، بلوغ روانی و ...، پیدا می شود، در غیر این صورت فقط هوس خامی بیش نیست.
- عشق باید یک وحدت و یکپارچگی بین شما ، افراد و همه هستی ایجاد کند. اگر رابطه دختر و پسری، با پنهان کاری، تعارض ، درگیری با دیگران، احساس گناه، اضطراب، تردید، و قطع روابط اجتماعی با دیگران، مشکل در شغل ، تحصیل ، روابط خانوادگی و ...، همراه هست باید مطمئن شد که هوس، خود را به جای عشق به آنها معرفی کرده است. و چنین شروعی برای رابطه، پایان هایی به مراتب دردناکتر و فجیع تر به همراه دارد.
با وجود تمام این تفاسیر، عشقی که:
- گذر زمان آنرا از بین نبرده باشد
- در دوری همچنان پایدار مانده باشد
- فرد نیاز های طرف مقابل را بر نیاز های خود مقدم شمارد
- به احساسات و عواطف و رفتارهای و گفتارهای طرف مقابل خود توجه نماید
- عاشق در آن مسئولیت زندگی را بپذیرد
- از رفتارهای بد خود دست بکشد
- برای یک زندگی موفق تلاش کند
- همیشه و همه جا وفادار باشد
- با وجود تمام ضعف های معشوق، پشتیبان باشد
- او را همانطور که هست بپذیرد و سعی در تغییر او نداشته باشد
- افق های فکری جدیدی را به روی هر دو بگشاید
- آنها را به خواندن ترانه شوق و زندگی سوق دهد
لازم است که جدی گرفته شود و طرفین با پایبندی و عشق و همدلی، همدیگر را همراهی کرده و با اینکه بر عیب های هم واقفند، آنها را برطرف کنند و با اینکه مشکلات فراوانی سد راهشان شود، با عشق راه را باز کنند و نگذارند که این محبت و سرچشمه نعمات الهی بی فایده چونان تنگ نازکی نقش بر زمین شود. در این حالت با کنار کشیدن یکی از طرفین، دیگری را با ضربه روحی هولناکی مواجه ساخته است. محبت و ایثار همیشه میتواند راهگشا باشد.
در پایان شاید در توصیف عشق بتوان به شعری از مولانا بسنده کرد که فرمود:
عاشقی پیداست از زاری دلنیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان شه* رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
چون قلم در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت!
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب