گریه را می بینم و با خنده رامت می کنم
بهترین احساس دنیا را بنامت می کنم
خنده را می دزدی و پنهان نگاهم می کنی
گریه را می پوشم و خندان سلامت می کنم
نیستم مایوس از بد عهدی این روزگار
تلخ گفتارم، ولی شادی به کامت می کنم
کوچه را با شوق دیدارت به پایان می برم
کوچه ی بن بست قلبم را به نامت می کنم
گفته بودی زندگی بی عشق رنجی بیش نیست
خویش را یک عمر پابند مرامت می کنم
خون به رگهای تنم در عشق می گردد خمار
تا زلال اشک خود را غرق جامت می کنم
انتهای این غزل پایان کار عشق نیست
با تواش آغاز و پایان با کلامت می کنم