در گوشه ی دل هیچ رُخی خانه ندارد
چون این دلِ من جز غمت افسانه ندارد
با یادِ تو دل پر بکشد کُنج خرابات
زیرا که در آن جا من و بیگانه ندارد
ای آن که مرا در همه عالم بشکستی
بی روی تو این دل سرِ دیوانه ندارد
با هر که دمی می زدمی کُنجِ خرابات
دیدم که دگر میل به میخانه ندارد
گفتم که دلا از منِ مسکین چه خواهی؟
گفتا دگرش هیچ به این خانه ندارد
زین جام که از دستِ جفای تو گرفتم
هرگز دگرم دل، غمِ جانانه ندارد
برخیز شباهنگ که این رسم بماند
زیرا که کسی عشق چو پروانه ندارد
#(ک)_شباهنگ