۱۳ مطلب با کلمهی کلیدی «بیگانه» ثبت شده است
پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۲۶ ب.ظ
حصار آسمان
خواب دیدم که زِ تو آمده بر دل خبری
اشک را پسزده چشمم، به هوای نظری
خواب دیدم که برای غمِدل چاره شدی
آمدی تا نَرَود، جان به خیالِ دگری
من و احوالِ نهچندانخوش و بیسامانم
منتظر، تا برسد بر شبِ ماهم سحری
خوابدیدم که بهتو تکیه بدادهست غزل
تو ولی در پسِ این قافیهها، رهگذری
تا که پرواز کند این دلم از شوقِ وصال
فاش میگویدم اینعقل که بیبال و پری
خواب ها دیدم و افسوس، نیامد به بَرَم
دلبرم ،شهره ی شهر است به بیدادگری
با خودم ،بهرِ غمِ عشقِ تو بیگانه شدم
من زِبَس ناله که کردم به غمِ بیخبری
ارسالی
#نیلوفر_صفری
۲۵ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۲۶
۴
۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
#حسین_منزوی
۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
#فریدون_مشیری
⭐️شعر ستاره دار حصار آسمان
باز نشر شده
۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
به من گفت ای بیابان گرد غربت کیستی؟ گفتم :
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری است، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
"فاضل نظری"
۱۲ دی ۹۵ ، ۰۷:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
در گوشه ی دل هیچ رُخی خانه ندارد
چون این دلِ من جز غمت افسانه ندارد
با یادِ تو دل پر بکشد کُنج خرابات
زیرا که در آن جا من و بیگانه ندارد
ای آن که مرا در همه عالم بشکستی
بی روی تو این دل سرِ دیوانه ندارد
با هر که دمی می زدمی کُنجِ خرابات
دیدم که دگر میل به میخانه ندارد
گفتم که دلا از منِ مسکین چه خواهی؟
گفتا دگرش هیچ به این خانه ندارد
زین جام که از دستِ جفای تو گرفتم
هرگز دگرم دل، غمِ جانانه ندارد
برخیز شباهنگ که این رسم بماند
زیرا که کسی عشق چو پروانه ندارد
#(ک)_شباهنگ
۱۱ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
عشق رامِ مردم اوباش نیست
دام حق، صیاد هر قلاش نیست
در خور مردان بود این خوان غیب
نیست هر دل، لایق احسان غیب
عشق کِی همگام باشد با هوس؟
پخته کِی با خام گردد همنفس؟
عشق را با کفر و با ایمان چه کار؟
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار؟
عشق سازد پاکبازان را شکار
کِی به دام آرد پلید و نابکار؟
زنده دلها میشوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست؟
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود؟
عشق میجوید حریفی سینه چاک
کو ندارد از فنای خویش باک
عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت چون و چرا
عشق اگر در سینه داری الصلا
پای نِه در وادی فقر و فنا
عاشق و دیوانه و بی خویش باش
در صف آزادگان درویش باش
"مولانا"
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دل پولاد وش شیر شکارانت کو؟
۳۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۸
۰
حصار آسمان