💠 1 💠

جلوی آینه بایست
رو به روی خودت
و در فکر
به این نگاه کن
که مردان آهنین چگونه باید
زیباییت را در حرکت یک ضرب تحمل کنند
 
این چشمانت را برای دیدن گذاشته اند،نه جنگیدن
تو با چشمان مسلحت
چگونه حامی صلیب سرخ وُ صلیب عیسی ای
که تمام نگاه ها را به خودت میخکوب می کنی
 
چه با من،چه بی من
من،من نیستم دیگر حالا
مِن مِن
زیر این حجم-خالیِ-نبودن طبیعی ست
طبیعی ست
که پرتقال ها دلشان خون باشد
تو روی زمین وُ
آسمان سهم آنها
باز تو
باز زیباییت دیده می شود
ای جلوه ی جیوه ای
 
جلوی آینه بایست
روبه روی خودم
که تمام قد
از آن توام
و از این راز برایم پرده بردار
که چرا
که چگونه
وقتی تمام آینه ها می شکنند
از زیبایمان کاسته می شود 

 
#امیرحاجی_زاده

💠 💠

او همیشه به خودش می رسد
جلوی آینه
جلوی پنجره
جلوی تعمیرگاه که می رسد
پنچر می شود
وقتی اوس موسی
دست می کشد به موهای دخترش
 
دست به سر شدن
خنجری ست دولبه
گاهی دخترها می میرند
و گاهی بازهم می میرند
 
و دعا می کند
دست از سر خیالش برداری
همین که رفتی
می داند
خودش آرام می میرد

 
#امیرحاجی_زاده

💠 💠

دست هایم که از اب بیرون آمده
برای هواپیمای بالای دریا
بای بای نمی کند
یعنی
نجاتم بده لعنتی

 

#امیرحاجی_زاده

💠 4 💠

هوایی که سرد است وُ
شالگردنی که از تو به جای مانده...
وقتی می پیچم به دور گردنم
طنابی می شود
آویخته به درختی مجازی!
که هر چقدر بسوزانیش
من با این شال
من در این سرما
بی تو...
گرم نمی شوم
می میرم

 
#امیرحاجی_زاده

💠 💠

آنقدر سبک می شوم
که باد می تواند
مرا به سقف آسمان بچسباند
اما من می خواهم
سبک شوم
آنقدری
که چگالی ام از تو کمتر شود
در تو فرو روم
در تو معلق بمانم
و بدانم خلاء
چه ربطی با دوست نداشتنت دارد
 
مرگ داستان عجیبی ست
که ساعت ها می خوابیم
اما ساعت ها باز میل خوابیدن ندارند
و مرگ
و مرگ
و مرگ
امیدوارم پس از مرگ بدانم
تویی که دوستم نداشتی
پس از شلیک به وجدانت
سبک می شوی یا سنگین
خار می شوی یا گل
یا
یا
یا...
یا فقط می میری

 
#امیرحاجی_زاده

💠 💠

به عشق که نگاه می کنم
به پنج نقطه می رسم
که روزی پنج گره بودند
برای محکم شدن قفل دست هایمان
 
آنطرف
به قفل نگاه می کنم
می بینم
دیگر کسی کلید نمی کرد
دست هایم را بگیر
 

به دست هایم نگاه می کنم
که خالی ست
از عشق تو
از قفل کردن تو
از کلید بودن تو
از خود تو
 
و تو
کسی که
همه ی نقش هایت
را به تنهایی ،
به نبودن ت
داده بودی


#امیرحاجی_زاده

💠 💠

وقتی دست داشتم
مین را بغل می کردم
وقتی بینی چشم صورتم بود
رنگ رژت بمب شیمیایی خنده داری می شد
وقتی پا داشتم
از روی سطر مین ها
به سمتت امدم
و تو همچنان مین می کاشتی فرمانده

چیزی داشت قطع می شد
دستی
پایی
دلی
من دوباره به خانه آمده ام فرمانده
من بی دست و پا پسرت
من دلبریده همسرت
حالا بغلم کن
مادرم
همسرم
حالا که جنگ تمام شده
بیایید دوباره برای به هم رسیدن
مرا ببوسید
سپس دفنم کنید
 

#امیرحاجی_زاده

💠💠

هرچه پا زدیم
نرسیدیم
هرچه رکاب زدیم
غرق شدیم در تنهایی
 
این دوچرخه
دنیا و آخرت
فرقی به سرما وا نمی کرد
اینجا تنها بودیم وُ
آنجا تنهاتر

 
#امیرحاجی_زاده

💠 💠

فقط می شود عبور کرد
باور کن
من کنار این آزاد راه
بارها شده ردی آبی از تو یافته ام
سراب نبود
تابلو بود
تو از اینجا گذشته ای
نه نبود
وسعت شال تو کجا و کوچکی آسمان کجا؟
باید می ایستادم
نشد
باید دور می زدم
نشد
که بگویم
اتوبان ها زمان برگشت را
به تاخیر می اندازند

 

#امیرحاجی_زاده

💠 10 💠

دوست داشتنم
بند نمی آمد
از دیوانه ها نمی پرسی
حداقل از دیوارها بپرس
که می توانی به من تکیه کنی
 
دوست داشتنم
حتی
به عکس های دو نفره مان
هم سرایت کرده بود
این وزن از علاقه
هیچ قاب عکسی را
روی میخی بند نمی کرد

 
#امیرحاجی_زاده

💠 11 💠

دیوار بلندی ساختی
تو این طرف
من کمی دورتر
نیم قرن دیگر
نیم سال دیگر
نیم روز دیگر
نیم ساعت دیگر
نیم سانت دیگر
گلی بردار به آن طرف دیوار پرتاب کن
 
این سیم های خاردار سال هاست سیم شده اند
این سیم های خاردار سال هاست تلفن شده اند
این سیم های خار دار سال هاست زنگ می زنند
این سیم های خار دار سال هاست پیچیده اند دور من
فقط جای خار، تو فرو می روی
 
بعد از تو
قرار بود فقط
عاشق همسرم باشم
اما
تا دست می برم به موهای فِرَش
گیر می کند انگشت اشاره ام
به دور سیم تلفنی که روزها
به تو می گفتم
دوستت دارم

 
#امیرحاجی_زاده

💠 12 💠

دنیای من
حالا دریچه ای
به شعاع دو سانتی متر داشت

 
از وقتی که
تلویزیون و تمام اسباب و اثاثیه
خانه را برده ای
تنهایی را
به گردنم انداختی
 
به دستانت می آمد
نقشه ی زمین را
جور دیگر بکشند
از وقتی که حلقه ات را
با خودت نبرده ای

 
#امیرحاجی_زاده

💠 13 💠

اکسیژن کم شده
جنگل ها لُختِ لُختْ
از زمانی که جای تو
هیزم
خانه ی ما را
گرم می کند

 
#امیرحاجی_زاده