۷ مطلب با کلمهی کلیدی «دل کندن» ثبت شده است
سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۸ ب.ظ
حصار آسمان
گر تو از من دل نمی کندی جهانم این نبود
یا اگر بود انتهای داستانم این نبود
ابرهای تیره چشم انداز صبح من شده است
آفتابم مانده بودی، آسمانم این نبود
رنگ و بوی گل مرا از فکر فردا دور کرد
کاج اگر می کاشتم شاید خزانم این نبود
در غمت می سوزم و تنها صبوری می کنم
کاش در دنیا خدایا امتحانم این نبود
"دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است"
بی وفا پیش از تو حرف "دوستانم" این نبود
#محمدحسن_جمشیدی
یک مصراع مانده به آخر از #فاضل_نظری
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۸
۹
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۴ ب.ظ
حصار آسمان
«تلخی از دست دادن، خیلی بیشتر از به دست نیاوردنه. فقط کافیه یه بار تجربهاش کنی، دیگه هیچوقت از یادت نمیره.»
«یعنی فراموش نمیکنی؟»
«محصل که بودم همیشه با یهلا پیراهن میرفتم مدرسه و برمیگشتم. بهار و پاییز و زمستون هم برام خیلی مهم نبود. صُبای زمستون صدای مادر رو پشت سرم میشنیدم که داد میزد: «ذلیل نشده، یه چیزی بپوش برو بیرون، سرما میخوری و بدبختیش واسهی منه.»
اینکه چلهی زمستون کل مسیر رو یخ بزنم تا به مدرسه برسم برام یه حال دیگهای داشت. اینکه وقتی ازم میپرسیدن تو سردت نیست و میگفتم نه، بهم اعتماد به نفس میداد. از همه مهمتر که توی کلاس سر استفاده از چوب لباسی با کسی دعوام نمیشد.
اواخر اردیبهشت بود. هوا داشت کمکم گرم میشد که یکی از بستگان از اون ینگه دنیا بعد از مدتها به ایران اومد. کلی دست و دلبازی کرده بود و برای همه سوغاتی آورده بود. از توی اون همه هدیه یه کاپشن پلنگی به من رسید. اینکه اون نمیدونست من کاپشن نمیپوشم خیلی برام مهم نبود، این عجیب بود که دم تابستون چرا کاپشن برای من آورده؟ شلوارکی، مایویی، کاپشن چرا؟ هرچی هم پدر توضیح میداد که اونور کرهی زمین الان زمستونه من حالیم نمیشدم.
با این حال کاپشن چشمم رو گرفته بود. نمونهاش رو ندیده بودم. به اندازهی کل لباسای من جیب داشت. یه زیپ داشت از اینور تا اونور. وقتی میپوشیدمش حس میکردم زیر لحاف کرسی عزیزجون زندونی شدم.
فردای اون روز کاپشن رو پوشیدم و کیفم رو انداختم روی دوشم و از خونه زدم بیرون. صدای مادرم رو میشنیدم که میگفت: «بچه مگه تو عقلت کمه؟ اینجوری نرو میخندن بهت»
با یه ابهت خاصی وارد مدرسه شدم. صغیر و کبیر داشتن نگام میکردن و منم از این توی چشم بودن لذت میبردم. بعد از صبحگاه از جلو نظامای پیدرپی صف به صف ما رو فرستادن سر کلاس. خیالم راحت بود برای چوب لباسی قرار نیست با کسی دعوا کنم. اون وقت سال از چوب لباسی بیاستفادهتر هم مگه چیزی بود؟
کاپشنم رو آویزون کردم و سر جام نشستم. توی کلاس هر از گاهی چشم مینداختم ببینم کاپشنم سر جاشه یا نه؟ سر هر زنگ تفریح هم با کاپشن، اونم زیر افتاب میرفتم توی حیاط مدرسه. اون وضعیت برای همه عجیب بود اما وقتی اجازه نمیدادم کسی حتی کاپشنم رو امتحان کنه برای همه معلوم بود که به طرز عجیبی خودخواه و جوگیر شدم. منم که بدم نمیومد. کاپشن انقدر جیب داشت که هر زنگ تفریح دستم رو توی یه جیبش میکردم و میومدم بیرو
همیشه دو، سه دقیقه مونده به زنگ آخر، همه کیف به دست، پاشنه کشیده آمادهی شنیدن یه تقه بودن که گلهوار بزنن بیرون و معمولا کسی به کسی رحم نمیکرد. مثل هر روز به وحشیانهترین حالت ممکن از مدرسه اومدیم بیرون. به خونه که رسیدم یادم افتاد کاپشنم رو بر نداشتم. یخ کرده بودم، حس از دست دادن توانم رو گرفته بود. نمیدونم خودم رو چه طوری به مدرسه رسوندم و مثل دیوونهها میکوبیدم به در که یکی در رو باز کنه. بابای مدرسه وحشت زده با زیرشلواری اومده بود دم در که ببینه چه خبره؟ لای در که باز شد حیاط رو دویدم و خودم رو به طبقهی اول رسوندم، پلهها رو دوتا یکی رد میکردم و توی راهرو پیچیدم به سمت آخرین اتاق که کلاس ما بود. با همهی وجود دعا میکردم که وقتی در رو باز میکنم کاپشنم رو آویزون شده روی دیوار ببینم. به سرعت خودم رو به کلاس رسوندم، با شونه زدم به در و خودم رو انداختم داخل. چندبار چوب لباسی رو نگاه کردم هیچ اثری از کاپشن نبود. حالا صدای نفسهام رو میشنیدم. دستم رو به میز گرفتم و روی نیمکت نشستم. خسته و ناامید رفتم سراغ وسایل گمشده، اونجا هم نبود. بابای مدرسه بهم دلداری میداد که خودم برات پیداش میکنم. مرد که گریه نمیکنه.
مثل کسی که همهی زندگیش رو باخته توی خیابون سرگردون بودم. من روزهای زیادی مسیر خونه تا مدرسه رو رفته بودم و برگشته بودم. زمستون، پاییز. اما هیچوقت به اندازهی اون بعدازظهر بهاری احساس سرما نکردم. داشتم عرق میکردم و میلرزیدم. شاید اگه از اول نداشتمش، اون روز انقدر غصه نمیخوردم.
*
راهی رو که دو نفره رفتی، سخته تنها برگردی.
کاش هرگز نمیدیدمت، اونوقت دل کندن ازت اینقدر سخت نبود.»
#پویا_جمشیدی
#دلتنگی_های_احمقانه
۱۸ تیر ۹۶ ، ۲۲:۱۴
۵
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم.
به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم.
به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم و باز نفهمیدیم.
به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ، به ...
بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.
چقدر این درس تنهایی تکرار شد و ما رفوزه شدیم.
این بند ناف را روز اول بریده بودند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم و نفهمیدیم ...
افسوس نفهمیدیم که قرارست روی پای خود بایستیم؛
نفس از کسی قرض نگیریم؛
قرار از کسی طلب نکنیم؛
عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم؛
دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم؛
به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم؛
دربند نباشیم، رها باشیم و برقصیم و آواز عشق سر دهیم؛
عزت انسان بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم...
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم
دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم
کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
اکنون که می بینند خارم؛ در امانم!
دلبسته ی افلاکم و پا بسته ی خاک
فواره ای بین زمین و آسمانم!
آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم!
قفل قفس باز و قناری ها هراسان
دل کندن آسان نیست! آیا می توانم؟!
"فاضل نظری"
۰۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
تو مرا
آنقدر آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت!
بکنم دل ز دل چون سنگت!
تو خیالت راحت
میروم از قلبت!
میشوم دورترین خاطره در شبهایت...
تو به من میخندی..
و به خود می گویی:
باز می آید و میسوزد از این عشق! ولی؛
برنمیگردم نه!!
میروم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد!
تو بمان...
دلت ارزانی هرکس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است...
تو بمان در شهرت...
تو بمان!
"مولود مهدی"
- پی نوشت 1 : از تنهایی نترس! هر کسی خواست بره، بهش بگو فردا دیره. همین امروز برو!
- پی نوشت 2 : یا دوستتان دارد یا ندارد! هرگز سعی نکنید کسی را متوجه ارزشتان کنید! اگر کسی قدر شما را نمی داند، یعنی لیاقت شما را ندارد! به خودتان احترام بگذارید و با کسانی باشید که برای شما ارزش قائلند!
- پی نوشت 3 : برخی آدمها هر کاری که بکنید، دوستتان نخواهند داشت. و برخی دیگر هر کاری که بکنید، دست از دوست داشتنتان نخواهند کشید. جایی روید که عشق حضور دارد.
- پی نوشت 4 : حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که روی اون "ها" کنیم. بعد با انگشت قلب بکشیم و وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم! رو شیشه نازک دل آدما اگه قلب کشیدی، باید مرد و مردونه پاش وایسی!
- پی نوشت 5 : پی نوشت های قبلی رو همیشه و بارها و بارها خوندین. وقتش نرسیده در موردشون کمی فکر کنیم و بهشون عمل کنیم؟! قضاوت با شما...
۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ
حصار آسمان
جوابم نکن مردم از نا امیدی
شاید عاشقم شی خدا رو چی دیدی?
خیال کن جواب منو دادی اما
عزیزم جواب خدا رو چی میدی?
همین جوری اشکام سرازیر میشن
دیگه از خودم اختیاری ندارم
من از عشق چیزی نمی خوام به جز تو
ولی از تو هیچ انتظاری ندارم
صبوریم کمه بی قراریم زیاده
چقدر بی قرارم من صاف وساده
عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو
عزیزم چقدر تلخه کام من از تو
نزار زندگیم راحت از هم بپاشه
جوابم نکن مردم از بی جوابی
یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم
به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی
شب از نیمه های زمستون گذشته
به خوابم بیا پیش از اینکه بمیرم
اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم
یه چیزی بگو بلکه آروم بگیرم
"حسین صفا"
"محسن چاوشی- جوابم نکن- آلبوم پرچم سفید"
۰۱ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۰
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
آدمهای ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه
لبخند دارند
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۲
۰
حصار آسمان