به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندش
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش !
به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندش
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش !
من خود دلم از مهر تو لرزید، وگرنه
تیرم به خطا می رود اما به هدر، نه!
دل خون شده وصلم و لب های تو سرخ است
سرخ است ولی سرخ تر از خون جگر، نه
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم
خاموشم و از غصه خاموشی من قلب خدا ریخت
ماه شد قطره و بر صورت شب چکه شد و ریخت
خاموشم و از بنی آدم شده ام سخت فراری
این شد وطن آخر دلبستن و این گریه و زاری
زیبا نبُوَد شعر من ای دوست که درد است
زیبایی این شعر خلوت و بشکستن مرد است
هر چند که بشکست، هر چند که تب دار
هر چند که رفتی ز تماشای این قصه کشدار
اینجا به تماشا همه خلقند به نوبت
تا کی شکنی این دل و گویم به سلامت
سخت است که تکرار کنی باز نماند
جوری برود کاین نفس از کار بماند
سخت است ولی مرد این قائله هستیم
هر چند که رفتی ولی باز که هستیم
"حصار آسمان"