مست اگر با دست خالی راهی میخانه است
احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است
عقل دارم! بیشتر از آنچه لازم داشتم
هر که از دیوانگی دل می کند دیوانه است!
مست اگر با دست خالی راهی میخانه است
احتمالاً در سرش یک فکر بی باکانه است
عقل دارم! بیشتر از آنچه لازم داشتم
هر که از دیوانگی دل می کند دیوانه است!
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.»
ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳت ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ " ﻋﺸﻘﻢ"
ﮔﻔﺘﻨﺪ : " ﻋﺸﻘﺖ" ﮐﯿﺴﺖ ؟
ﮔﻔﺖ : "ﻋﺸﻘﯽ " ﻧﺪﺍﺭﻡ !!
نیازمندیم به یک نفر که
" تو " باشی!
که خودت باشی!
" خودت "
من اینجایم
درست نقطه ای مقابل تو و لجبازیهایت
بی اندازه صبور و بی اندازه عاشق
دیگر مهم نیست تو بخواهی یا نخواهی!
من دوستت دارم
جای من نیستی تا بدانی
که حتی لجبازیهایت هم دیگر دلیل رفتن برای من نمیشود
که حتی دلیل میشود برای بیشتر داشتنت و خواستنت
آخ اگر بدانی خداوند قلب مرا از عشق تو سرشار گردانیده
عزیز ترین رویای دست نیافته من!
تو نمیتوانی با قدرت خدا بجنگی!
اوست که خواسته دوستت بدارم
و من این را حس میکنم
از اینکه وقتی با تمام لجبازیهایت، باز هم دوستت دارم
از اینکه با تمام دلگیری هایم، باز هم دلتنگت میشوم
از اینکه بی تو نمیتوانم
از اینکه هنوز نقش اصلی تمام دعاهایم هستی
از اینکه در سجده شکرم نامت به وضوح صدا زده میشود
حتی با اینکه ندارمت!
آری من دیوانه ام
دیوانگی ام را دوست دارم
دیوانه آن لحظه ام که آنقدر دوستت داشته باشم
که حتی اگر تصمیمت به رفتن بود
حتی اگر برایت بدترین عالم بوده باشم
حتی اگر از من متنفر شوی
باز هم برگردی و ببینی نمیتوانی از دلی که بدین سان دوستت دارد، دل بکنی...
من از تشعشع درخشان این عشق از همان روز اول دانستم
که همیشگی ترین خواهی بود
حتی اگر نخواهی، نباشی، حتی اگر نفرینم کنی که چرا اینقدر دوستت دارم
و بگویی ای لعنتی! چرا اینقدر دوستم داری؟!
چرا از دوست داشتنم خسته نمیشوی؟!
چقدر دیگر باید دلت را بشکنم تا از من برنجی تا دیگر نیایی
و سراغم را نگیری!
و من دیوانه آن لحظه ام که به تویی که کلافه شده ای بخندم!
و آهسته بگویم که ای جانِ دل، برای اینکه لایق دوست داشته شدنی!
و تو این را نمیدانی...
من اینجایم
درست در نقطه ای مقابل تو
بیا و از این عاشق خسته، یادی کن
باور کن دلتنگ توام...
"حصار آسمان"
دیوانگی که شاخ و دم ندارد...
برای دیوانه بودن ک حتما نباید داد بزنی...
حتما نباید کسی را بکشی...
حتما نباید گوشه گیر باشی...
همین که کسی را عاشقانه دوست داشته باشی،یعنی دیوانگی...
و این منم...
همان دیوانه ای که عاشقانه دوستت دارد...
"سودابه دریس"
گاهی آنقدر دلتنگت میشوم
که روزها و هفته ها سراغت را نمیگیرم
میدانی؟!
دلتنگی شکلی از دیوانگیست
دیوانه ی توام
قرار نیست چیزی از دیوانگی هام بفهمی
آدمهای عاقل دلتنگیهاشان را نامه مینویسند
پیامک میدهند
زنگ میزنند
سوار قطار میشوند و راه می افتند
اما شاعرها
مینویسند
پاره میکنند
وصله میزنند
دور می اندازند
به خاطر می آورند
فراموش میکنند
و نیمه های شب خودشان را به بیخیالی میزنند
و با اعصابی خرد
حالی گرفته
و آشوبی در جان
در حالی که لبخند میزنند،میخوابند
در حالی که بیدارند
غمگینند
تنهایند
و در ذهنشان تصاویر پاره پاره را
به هم وصله میزنند
"علی بهمنی"