۲۰ مطلب با کلمهی کلیدی «شانه» ثبت شده است
يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۳ ب.ظ
حصار آسمان
مترسک ساختم تا پاسبان خرمنم باشد
نه اینکه شانه هایش تکیه گاه دشمنم باشد!
لباسم را تنش کردم، کلاهم را به او دادم
که شاید قدر دان زحمت گاوآهنم باشد
گمان حتی نکردم شاید آن اهریمن بدخو
به من نزدیکتر از دکمه ی پیراهنم باشد!
خودم کردم که بردوشش کلاغی دیدم و رفتم!
که ترسیدم گناهش تا ابد بر گردنم باشد
ندانستم که بار این گناه آسانتر است از آن
که عمری لکه ی این ننگ نقش دامنم باشد!
...
مترسک ساختم در دردسر افتاده ام اما
گمانم چاره اش دست اجاق روشنم باشد!
"حسین جنتی"
۰۷ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۳
۲
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ق.ظ
حصار آسمان
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانه ی من، چه کردی؟
در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه ی من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشمِ تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه ی من چه کردی؟
جهانِ من از گریه است خیسِ باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟
"افشین یدالهی"
۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۶:۴۲
۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
دل دیوانهام با دیدن بیگانه میلرزد
چه با بیگانه میگویی ؟ دل دیوانه میلرزد
توان گریهی آرام در ابر بهاری نیست
اگر از های های گریههایم شانه میلرزد
۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
آنچه را عاشقانه دوست می داری بیاب
و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند
در آن چه که هستی
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد
من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن، مرد هم یک شانه می خواهد
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
دوستت دارم پریشان، شانـه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیــرم، دانـــه میخواهی چه کار؟
تــا ابد دور تــــو میگــــردم، بسوزان عشــق کــن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر ، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه ، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
"حامد عسکری"
۰۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۰
۲
۰
حصار آسمان