کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود
کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود
و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود
آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم
مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود
مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد
ترسم این است که این رود به دریا نرسد
این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت
می خرامد همه جا غلت زنان تا...، نرسد
چند سالی ست که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه ی تنهایی من در من نیست
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
من در پی رد تو کجا و تو کجایی؟
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای بوده که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای رفته که در قلب منی گرچه نیایی
چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای؟
از این فاصله
حتی صدایم را هم نمیشنوی
چه برسد به دلتنگی!
لذتِ مرگ نگاهیست به پایین بردن
بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن
نقشه میریخت مرا از تو جدا سازد اشک
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن