لذتِ مرگ نگاهی‌ست به پایین بردن
بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن

نقشه می‌ریخت مرا از تو جدا سازد اشک
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

زیر بار غم تو داشت کسی له می‌شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن‌قدر اشک به مظلومیتم ریخته‌ام
که نمانده‌ست توانایی نفرین کردن

«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

«زندگی صحنه‌ی یکتایِ هنرمندی ماست»
خط مزن نقشِ مرا موقع تکریم کردن

وزش باد شدید است و نخ‌ام محکم نیست
اشتباه است مرا دورتر از این کردن !    


"کاظم بهمنی"