آی مردم! با شمایم با شما
در حریم عشق یا من یا شما
خسته ام کردید با وسواستان
با تبسم های بی احساستان
آی مردم! با شمایم با شما
در حریم عشق یا من یا شما
خسته ام کردید با وسواستان
با تبسم های بی احساستان
حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن
قابِ چهرۀ آرامت تاقچه نشینِ دلم شده است
چتر خیال تو را
لذتِ مرگ نگاهیست به پایین بردن
بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن
نقشه میریخت مرا از تو جدا سازد اشک
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده است
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است
حکایت من ، حکایت کسی بود
که عاشق دریا بود اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
صدای پا که می رفتی از آن شب، خاطرم مانده
از آن شب جان من رفت و غمی که می برم مانده
خبر کوتاه بود از تو، نمی مانم، خیالی نیست
تو بد کردی ولی در من، خیالت محترم مانده