۲۱ مطلب با کلمهی کلیدی «نفس» ثبت شده است
چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
صبر کن دسته گل تازه به آب افتاده!
زندگی پشت سرت از تب و تاب افتاده
عاشقی با تو فقط دردسری زیبا بود
بی تو از صورت این عشق نقاب افتاده
تا تو بودی نفسم وام از این عشق گرفت
بعد تو کار به میدان حساب افتاده
قسمتم نیستی ای سینی میناکاری
که منم کاسه ی از رنگ و لعاب افتاده
در پی ات می دوم و کودکی ام کفش به دست
و تو آن دسته گل تازه به آب افتاده
#علی_صفری
۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمی خواست سر عقل بیاید
یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریه بر خویشتن و خنده دشمن
جانکاه تر، آهی ست که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم
در فکر چراغی ست که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
#فاضل_نظری
۱۵ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
آنچه از عقل کِشیدم دو عدد دندان بود
چند چیز است که باید سر ِ دل هم بِکِشم
دورم و دورم از آن ساز و صدای نَفَسَت
که برقصم وسط ِ خانه و کِل هم بکشم
پس طبیعیست که شب ها بنشینم یک جا
یاد تو باشم و سیگارِ کَمِل هم بکشم
دل من خوش به همین بستهی آبی رنگ است!
مثل شومینهی برقی وسط ِ فصلی سرد
شعله را در بغل ِ چوب نگه داشتهای
آن گلی را که برایت شب عقد آوردم
گرچه خشکیده ولی خوب نگه داشتهای
روی هر طاقچه و توی هرآنچه کُمُد است
آن همه شیشهی مشروب نگه داشتهای!
من در آن خانه فقط جنس ِ اضافی بودم؟
دورم و دورم از آن شب که مرا خوابی بود
در سرم بین دو افراطی ِ عاشق جنگ است
آه ای فکر ِ عزیزم ! برو و صبح بیا
وقت با حوصله و دل همه با هم تنگ است!
پس طبیعیست که شب ها بنشینم یک جا
دلِ من خوش به همین بستهی آبی رنگ است
هرچه من را به تو نزدیک کند دلخوشی است
آن نبودم که نَگُنجم به دل و حوصله ات
گرچه من شیفتهی فلسفه بافی بودم
آن نبودم که نباشم ... که نخواهم باشم
فکر کردم که به اندازهی کافی بودم
هرچه را داشتهای خوب نگه داشتهای
من در آن خانه فقط جنس اضافی بودم؟
که سپردی به خدا کار نگهداری را
«دوری» و «زنده به گوری» به هم آمیختهاند
بعد تو زندگی من همهاش خودکُشی است
دل سپردن به غزل های غم انگیز ِ صفاست
گوش دادن به صدای نَفَس ِ چاوشی است
دلخوشم بعد وَفاتم به تو نزدیکترم
هرچه من را به تو نزدیک کُند دلخوشی است...
بعد از این خانه ی تو خانه ی ارواح ِ من است ...
#یاسر_قنبرلو
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
از تو زاده شدم
وقتی مرا با نام کوچکم خواندی
آن گونه که هیچ آدمیزاده ای دیگری را صدا نکرد
مثل بودنت، عزیز
مثل نامت، خوشبخت
مثل یافتنت، در بهار
واقعه سرخی در حوالی من برپاست
ای که همیشه خنده هایت را
با نفس های خودم اشتباه می گیرم
تو را به همین بوی بارانی که می دهی سوگند
این دلخوشی های سادهی کوچک را از من نگیر
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: در انفرادی آفتاب / انتشارات فصل پنجم / 1394
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
شنبه, ۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
رازداری کن و از من گله در جمع مکن
باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن
با حضور تو قرار است مرا زجر دهند
خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن
به گناهی که نکردم، به کسی باج مده
آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن
ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت
این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!
آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من است
روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن!
تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت
روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن
"کاظم بهمنی"
غزلی از کتاب عطارد
۰۶ آذر ۹۵ ، ۱۰:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود ، گر نشود
حرفی نیست
اما
نفسم می گیرد
در هوایی که نفس های تو نیست !
"سهراب سپهری"
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
فالمان هرچه باشد
باشد ...
حالمان را دریاب !
خیالکن حافظ را گشودهای و میخوانی :
« مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید »
یا
« قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود »
چه فرق ؟
فال نخواندهی تو
منم!
"محمدعلی بهمنی"
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰
۲
۰
حصار آسمان