حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۶ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص :: مهدی فرجی» ثبت شده است

جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۵ ب.ظ حصار آسمان
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
 
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
 
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
 
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
 
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
  
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
 
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
 
#مهدی_فرجی
قرار نشد/ فصل پنجم

  • پی نوشت 1:
    فرصتی نمانده است ...
    بیا همدیگر را بغل کنیم !
    فردا یا من تو را می‏ کشم
    یا تو چاقو را در آب خواهی شست!
    همین چند سطر ...
    دنیا به همین چند سطر رسیده است !
    به این که انسان کوچک بماند بهتر است!
    به دنیا نیاید بهتر است ...
    اصلا این فیلم را به عقب برگردان
    آن ‏قدر که پالتوی پوست پشت ویترین، پلنگی شود
    که می‏دود در دشت‏های دور
    آن‏قدر که عصاها
    پیاده به جنگل برگردند!
    و پرندگان
    دوباره بر زمین …
    زمین … نه !
    به عقب‏ تر برگرد
    بگذار خدا
    دوباره دست‏هایش را بشوید
    در آینه بنگرد
    شاید ...
    تصمیم دیگری گرفت ...

    #گروس_عبدالملکیان

  • پی نوشت 2:

    چقدر شیرین است
    دیدنِ دو نفره هایتان
    لابلاى این شلوغ بازارِ رابطه ها!
    در عصرى که تعهد برایش تعریف نشده،
    بمانید براى هم...
    لطفاً!
    تا سالها بعد
    وقتى براى فرزندتان قصه ى شب میگویید
    داستانِ رسیدنتان را بشنود
    نه بلاتکلیفى
    نه عشق هاى بى سر و ته!

    #علی_قاضی_نظام

  • پی نوشت 3:

    یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگی‌اش را داشته باشی.
    اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف ها را هم خوب می شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
    «چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.»
     

    #میلان_کوندرا
    #آهستگی

۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۵ ۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تقصیرخودم نیست، هـوای تو وزیده

تقصیرخودم نیست، هـوای تو وزیده

ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده
انگار که طوفان غـزل در تو وزیده

دریاچه ی موسیقی امواج رهایـی
با قافیه ی دسته ی قوهای پریده

اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن، انگشت گزیده

هـم خواجـه کنار آمده با زهد پس از تو
هم شیخ اجل دست از معشوق کشیده

صندوقچـه ی مبهـم اسرار عروضی
«المعجم» ازاین دست که داری نشنیده

انگار«خراسانی» و «هندی» و «عراقی»
رودند و تو دریـــای بـه وصلش نرسیده

با مثنــوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقر قوافی نفسش را نبریده

مفعــول ومفاعیل و دل بـــی سروسامان
مستفعل و مستفعل و این شعر پریشان

بانـوی مرا از غـزل آکنده، که هستی؟
در جان فضا عطر ِ پراکنده، که هستی؟

از «رابعـــــه» آیـــا متولد شده ای یا
با چنگ تورا «رودکی» آورده به دنیا؟

درباری «محمود» ی یا ساکن «یمگان»؟
در باده ی مستانی یا جامه ی عرفان؟

اسطوره ی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور

ای شعرتـر از شعـرتر از شعـرتر از شعر
من باخبر از عشق شدم، بی خبر از شعر

دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم
تا قونیــــه، تا بلـــخ چــرا ریشه دواندم؟

آرام ِ غــزل مثنــوی ِ شــور و جنــون شد
این شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد

برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لاحــول ولا قــوة الا  بتغـــزّل

***

بانـــوی تر و تازه تــراز سیب ِ رسیده
بانوی تورا دست من از شاخه نچیده

باید که ببخشید، پریشان شده بودم
تقصیرخودم نیست، هـوای تو وزیده

آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز
در شــرق فرو رفته و از غــرب دمیده

این قصه ی من بود که خواندم که شنیدی
«افسانـــه مجنــــون ِ بـــه لیلی نرسیده»


"مهدی فرجی"

۱۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

نه سراغی ، نه سلامی، خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

ادامه مطلب...
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد

بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد

می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی

ادامه مطلب...
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم‌

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم‌

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم‌
آخ‌، تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم‌

با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند
یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم‌

ادامه مطلب...
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

دوستت دارم پریشان‌، شانـه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیــرم‌، دانـــه می‌خواهی چه کار؟

تــا ابد دور تــــو می‌گــــردم‌، بسوزان عشــق کــن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟

ادامه مطلب...
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
مجبــــور نیستـــی بمانی، ولــی نرو!

مجبــــور نیستـــی بمانی، ولــی نرو!

پابند کفشهای سیاه سفر نشو
یا دست کـم بخاطر من دیرتر برو

دارم نگاه مـی کنم و حرص مـی خــــورم
امشب قشنگ تر شده ای، بیشتر نشو

ادامه مطلب...
۰۸ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان