دگرباره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو
که راه خانه خود را ، نمی دانم به جان تو
من آن دیوانه ی بندم ، که دیوان را همیبندم
زبان عشق میدانم ، سلیمانم به جان تو
دگرباره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو
که راه خانه خود را ، نمی دانم به جان تو
من آن دیوانه ی بندم ، که دیوان را همیبندم
زبان عشق میدانم ، سلیمانم به جان تو
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
من میان جسمها جان دیـدهام
درد را افکنده درمان دیـدهام
دیـدهام بــر شاخهها احساسها
میتپد دل در شمیم یاسها
زندگی موسیقی گنـجشکهاست
زندگی باغ تماشای خداست
گـر تـو را نور یـقیـن پیـدا شود
میتواند زشت هم زیبا شود
حال من ، در شهر احساسم گم است
حال من ، عشق تمام مردم است
زنـدگی یـعنـی همیـن پـروازها
صبحهـا ، لبـخندهـا ، آوازها
ای خطوط چهـرهات قـرآن من
ای تـو جـانِ جـانِ جـانِ جـانِ مـن
با تـــو اشـعارم پـر از تـو مــیشـود
مثنویهایـم همــه نو میشـود
حرفـهایـم مـرده را جان میدهد
واژههایـم بوی باران میدهـد
"شهرام محمدی" (آذرخش)
از کتاب: حوض پر از ماه بود من پر الله
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
ماندن
به پای کسی کـه دوستش داری
قشنگترین
اسارت زندگی است
"حسین پناهی"
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود؟
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود؟
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود؟
می توانی ستارگان را انکار کنی
می توانی حرکت خورشید را انکار کنی
می توانی حقیقت را دروغ بخوانی
در عشق من اما ، تردیدی نداشته باش
"ویلیام شکسپیر"
ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر
چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر