دگرباره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو
که راه خانه خود را ، نمی دانم به جان تو
من آن دیوانه ی بندم ، که دیوان را همیبندم
زبان عشق میدانم ، سلیمانم به جان تو
چو تو پنهان شوی از من ، همه تاریکی و کفرم
چو تو پیدا شوی بر من ، مسلمانم به جان تو
چو آبی خوردم از کوزه ، خیال تو در او دیدم
وگر یک دم زدم بیتو ، پشیمانم به جان تو
دگرباره بشوریدم ، بدان سانم به جان تو
که هر بندی که بربندی ، بدرّانم به جان تو
اگر بیتو بر افلاکم ، چو ابر تیره غمناکم
وگر بیتو به گلزارم ، به زندانم به جان تو
سماع گوش من نامت ، سماع هوش من جامت
عمارت کن مرا آخر ، که ویرانم به جان تو
تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان
بکش در مطبخ خویشم ، که قربانم به جان تو
"مولانا"
گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد
فاضل نظری