تن های هرزه را سنگسار میکنند
غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است
و کسی نمیداند که مغز های هرزه
ویرانگر ترند تا تن های هرزه!
"فروغ فرخزاد"
تن های هرزه را سنگسار میکنند
غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است
و کسی نمیداند که مغز های هرزه
ویرانگر ترند تا تن های هرزه!
"فروغ فرخزاد"
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریادرسی میآید
زآتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
هیچ کس نیست که درکوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی میآید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
جرعهای ده که به میخانهٔ ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی میآید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بران خوش که هنوزش نفسی میآید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهای میشنوم کز قفسی میآید
یار دارد سر صید دل حافظ یاران
شاهبازی به شکار مگسی میآید
"حافظ"
این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافراست
با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است
تنهایی
مثلِ خداست
بودناَش دلیل نمیخواهد
"رضا کاظمی"
خیلی مسخره است
شب به خانه رفتن
و صبح از آن بیرون زدن
ما باید
با خورشید فرق داشته باشیم!
"رسول یونان"
گر تن بدهى، دل ندهى کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است
گر دل بدهى، تن ندهى باز خراب است
این بار نه جان است و نه نوشابه، سراب است
مرحبا طایر فرخ پیِ فرخنده پیام
خیر مقدم، چه خبر؟ یار کجا؟ راه کدام؟
یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که ازو خصم به دام آمد و معشوقه به کام
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام
گل ز حد بُرد تنعم، نفسی رخ بنما
سرو می نازد و خوش نیست، خدا را بخُرام
زلف دلدار چو زنّار همی فرماید
برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر
عاقبت دانه خال تو فکندش در دام
چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد
مَن لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کَیفَ ینام
تو ترحم نکنی بر منِ مخلص، گفتم
ذاکَ دَعوایَ وَ ها اَنتَ وَ تِلکَ الاَیّام
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
#حافظ